رهگذر

سالهاست که معنای این را نفهمیده ام"رفت وآمد" یا " آمد و رفت"؟؟؟؟

آدمها میروند که برگردند یا می آیند که بروند...!!!!؟؟؟

شعر آرامش



آرام باش

و مثل فرورفتنِ پایِ گوزنی در برف

آرام بگیر

من از درونِ تو حرف می‌زنم

اگر بخواهی

تابستان هم برف می‌آید

 

حرکت کن

از جا بلند شو

تا زمین تندتر بچرخد

و به آرزوهایت برسی

 

کلمه‌یِ کامل‌شده

بارانِ چکیده بر بالِ پروانه

و شیره‌یِ شفافِ انگوری تو

 

زلال باش

اگر بخواهی

دست دراز می‌کنی

ابری در آسمان می‌گیری

اگر بخواهی

درخت خشک با نگاهت

انجیر به شاخه‌اش می‌روید

و تو را ببری اگر به دندان بگیرد

هیچت نمی‌شود

که من از درونِ تو حرف می‌زنم

 

ستاره‌ها

به چشمان تو می‌ریزند

تا جهان را دوست بداری

و دشمنانت را حتا

دوست بداری

آسمان آن قدر آبی دارد

تا خیالت راحت باشد

 

آسودگی از تو است

و تویی که می‌شود آسوده باشی

پایِ درخت گلابی بخوابی

خواب بهشت ببینی

 

در کوچه راه می‌روی

آرامشت

آجرها را به وجد می‌آورد

و آب در جوی

به تماشایت می‌ایستد

 

دوست می‌دارم

فرشته‌ای را که از میانِ دو ابرویت بیرون می‌آید

به مادران می‌ماند

و گاه بلبلی از دهانت

در گوش خلق می‌خواند

 

لعابِ لاجوردی کاشی

شکسته نستعلیق نَرم

کرشمه‌یِ برگی در باد

این‌ها تو می‌توانی باشی

اگر

سرودت را از حفظ بخوانی

و از دیدن یشمیِ کوه در مه

به وجد بیایی

 

دریا را در

لیوان‌ِ دسته‌دار

جرعه، جرعه، سر بکش

تا حرف‌هات به شکلِ

توت وُ گز به زمین بریزد

شیرین‌زبان

رستم اگر زنده بود

عاشقت می‌شد


تقویم تاریخ



چهارشنبه : به دلیل سرماخوردگی شدید و نیاز مبرم  به مرخصی و نظر به کاهش شرینی بدن،خوابگاه را به قصد خانه ترک نمودیم.


پنجشنبه : از سحرگاهان تا شامگاه خویش را  اندرون رختخواب عافیت  به خوابی از جنس مردمان کهف سپری نمودیم.


جمعه برای تفریحات سالم و گشت و گذار و  به نیت تفکر در خلقت به دشت و صحرا مشرف شدیم  که در انجا به دلیل ناپدید شدن سوییچ ماشین تمام وقت گرانبهاتر از طلایمان صرف پیدا کردن سوییچ مذکور نمودیم.



ادامه مطلب ...

افسانه


افسانه : در شب تیره ، دیوانه ای کاو
 دل به رنگی گریزان سپرده
 در دره ی سرد و خلوت نشسته
 همچو ساقه ی گیاهی فسرده
 می کند داستانی غم آور
 در میان بس آشفته مانده
 قصه ی دانه اش هست و دامی
 وز همه گفته ناگفته مانده
 از دلی رفته دارد پیامی
داستان از خیالی پریشان
 ای دل من ، دل من ، دل من
 بینوا ، مضطرا ، قابل من
 با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من
 جز سر شکی به رخساره ی غم ؟
آخر ای بینوا دل ! چع دیدی
 که ره رستگاری بریدی ؟
 مرغ هرزه درایی ، که بر هر
شاخی و شاخساری پریدی
 تا بماندی زبون و فتاده ؟
 می توانستی ای دل ، رهیدن
 گر نخوردی فریب زمانه
 آنچه دیدی ، ز خود دیدی و بس
 هر دمی یک ره و یک بهانه
 تا تو ای مست ! با من ستیزی
 تا به سرمستی و غمگساری
 با فسانه کنی دوستاری
 عالمی دایم از وی گریزد
 با تو او را بود سازگاری
 مبتلایی نیابد به از تو
 افسانه : مبتلایی که ماننده ی او
 کس در این راه لغزان ندیده
 آه! دیری است کاین قصه گویند
 از بر شاخه مرغی پریده

        «نیما یوشیج»

پیامک اشتباهی

بنده خدا کسی مجبورت نکرده بود.این شما بودید با دروغات و نیرنگ

 خواستی سواری بخورید

-اولا سلام.دوما فکر کنم پیام اشتباهی فرستادی رو خطم.

من میرم کنار چون از اول میدونستم همه حرفات دروغ بود.دیگه حق نداری به من پیام بدی

گفتم اشتباه گرفتی من به شما پیام ندادم


گر مرا نمی شناسید چرا مسیج می فرستید

شما به گوشی من پیام دادین .من که بهتون پیام ندادم.حالا یه بار دیگه شمارتون رو چک کنید ببینید واقعا شاید اشتباه گرفتین

نه هرچقدر کورباشم دگه اینقدرمی بینم که اشتباه نکنم


ادامه مطلب ...