دخترزیبا

دو راهب در مسیر زیارت خود ، به قسمت کم عمق رودخانه ای رسیدند.


لب رودخانه ، دختر زیبائی را دیدند که لباس گرانقیمتی به تن داشت.


از آنجائی که ساحل رودخانه مرتفع بود و آن دختر خانم هم نمیخواست

هنگام عبور لباسش آسیب ببیند ، منتظر ایستاده بود .

یکی از راهبها بدون مقدمه رفت و خانوم را سوارکولش کرد.



سپس او را از عرض رودخانه عبور داد و طرف دیگر روی قسمت خشک

ساحل پائین گذاشت .


راهبها به راهشان ادامه دادند.

اما راهب دومی یک ساعت میشد که هی شکایت میکرد : ”

مطمئنا این کار درستی نبود ، تو با یه خانم تماس داشتی ، نمیدونی

که در حال عبادت و زیارت هستیم ؟ این عملت درست بر عکس

دستورات بود ؟ “

و ادامه داد : ” تو چطور بخودت این اجازه رو دادی که بر خلاف قوانین

رفتار کنی ؟ “

راهبی که خانم رو به این طرف رودخونه آورده بود ، سکوت میکرد ،

اما دیگر تحملش طاق شد


و جواب داد:” من اون خانوم رو یه ساعت میشه زمین گذاشتم اما تو چرا

هنوز داری اون رو تو ذهنت حمل میکنی ؟! “

دخترکوچولو

در مطب دکتر به شدت به صدا درامد . دکتر گفت:

در را شکستی !

بیا تو در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای

که خیلی پریشان بود ،

به طرف دکتر دوید : آقای دکتر ! مادرم !

و در حالی که نفس نفس میزد

ادامه داد : التماس میکنم با من بیایید !

مادرم خیلی مریض است . دکتر

گفت : باید مادرت را اینجا بیاوری ، من

برای ویزیت به خانه کسی نمیروم

. دختر گفت : ولی دکتر ، من نمیتوانم.

اگر شما نیایید او میمیرد ! و اشک از چشمانش سرازیر

شد . دل دکتر

به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود .

دختر دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد ،

جایی که مادر بیمارش در

رختخواب افتاده بود . دکتر شروع کرد به معاینه

و توانست با آمپول

و قرص تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد .

او تمام شب را بر بالین

زن ماند ، تا صبح که علایم بهبودی در او دیده شد .

زن به سختی

چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری

که کرده بود تشکر کرد .

دکتر به او گفت : باید از دخترت تشکر کنی .

اگر او نبود حتما میمردی !

مادر با تعجب گفت :

ولی دکتر ، دختر من سه سال است که از دنیا رفته !

و به عکس بالای تختش اشاره کرد .

پاهای دکتر از دیدن عکس روی

دیوار سست شد . این همان دختر بود !

یک فرشته کوچک و زیبا ….. !

کشورمن


من در کشوری زندگی می کنم که

دویدن سهم کسانی است که هرگز نمی رسند

و رسیدن سهم کسانی که هرگز نمی دوند...

ارزش مردگانش چندین برابر زندگانش است..

در سرزمین من مردمانش با نفرت بیشتری به بوسیدن دو عاشق نگاه می کنند 

تا صحنه ی اعدام یک انسان

در سرزمین من. . .