خیالت راحت


دیوارهای خانه آواز می خوانند

و تو هنوز خوابی

صدای دیوارها را کم می کنم

ستاره ها را فوت می کنم

خیالت راحت

این روزها تمام می شوند،

ما هم تمام می شویم

و آیندگان، هیچ افسانه ای از ما نخواهند خواند.

تو بخواب، چیزی نیست!

من فقط خاطراتم را جمع می کنم، می خواهم آنها را با خود ببرم تا گاهی که دلم هوای افسانه ها را می کند مرورشان کنم و یادم نرود، چه رویاهایی در سر داشتم.

یکی بود، یکی... همیشه جایش خالی بود.

خیالت راحت، قصه را همینجا به پایان می رسانم، تا ثابت کنم بعد از نبودن هایت،  هیچ حرف و حدیثی باقی نمانده.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد