بدون شرح


جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مؤدبانه گفت:
ببخشید آقا! من می‌تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود،مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد:

ادامه مطلب ...

شرط و شروط تعیین کردن


همیشه خانم ها به امر شریف «شرط و شروط تعیین کردن» مشغولن. ولی حالا وقتشه که ما مردها هم تکلیف خودمون رو روشن کنیم…
خانوما توجه کنن؛ اینها قانون های ما هستن:
توجه بفرمایید که همه قانون ها شماره ”۱“ هستن
۱- با شما خرید کردن ورزش نیست. ما هم دوست نداریم فکر کنیم که هست.
۱- گریه کردن یعنی باج خواستن!
۱- هر چیزی که می خواهید درست بگید. بذارید درست روشنتون کنیم:
با گوشه زدن به جایی نمی رسین
با کنایه زدن به جایی نمی رسین
با حرفای مبهم به جایی نمی رسین
صاف و پوست کنده بگین چه مرگتونه

1

ادامه مطلب ...

جهنم


یک انگلیسی ؛ یک آمریکایی و یک ایرانی مردند و همگی رفتند جهنم
فرد انگلیسی گفت: دلم برای انگلیس تنگ شده
می خواهم با انگلستان تماس بگیرم و ببنیم بعضی افراد آنجا چه کار می کنند...
تماس گرفت و به مدت 5دقیقه صحبت کرد...
سپس گفت:
خب، شیطان چقدر باید برای تماسم بپردازم؟؟؟
شیطان 5 میلیون دلار خواست..
5 میلیون دلار !!!!!!!
انگلیسی چک کشید و برگشت روی صندلی اش نشست

فرد آمریکایی خیلی حسود بود و شروع کرد به جیغ و فریاد که من هم می خواهم با امریکا تماس بگیرم و از اوضاع اونجا با خبر شوم..
او تماس گرفت!!

ادامه مطلب ...

جهنم


یک انگلیسی ؛ یک آمریکایی و یک ایرانی مردند و همگی رفتند جهنم
فرد انگلیسی گفت: دلم برای انگلیس تنگ شده
می خواهم با انگلستان تماس بگیرم و ببنیم بعضی افراد آنجا چه کار می کنند...
تماس گرفت و به مدت 5دقیقه صحبت کرد...
سپس گفت:
خب، شیطان چقدر باید برای تماسم بپردازم؟؟؟
شیطان 5 میلیون دلار خواست..
5 میلیون دلار !!!!!!!
انگلیسی چک کشید و برگشت روی صندلی اش نشست

فرد آمریکایی خیلی حسود بود و شروع کرد به جیغ و فریاد که من هم می خواهم با امریکا تماس بگیرم و از اوضاع اونجا با خبر شوم..
او تماس گرفت!!

ادامه مطلب ...

قضاوت


زنه دیروقت به خونه رسید آهسته کلید رو انداخت و درو باز کرد و یکسر به اتاق خواب زد
ناگهان بجای یک جفت پا دو جفت پا داخل رختخواب دید
بلافاصله رفت و چوب گلف شوهرش رو برداشت و تا جایی که میخوردند آن دو را
با چوب گلف زد و خونین و مالی کرد.
بعد با حرص بطرف اشپزخانه رفت تا آبی بخورد
با کمال تعجب شوهرش را دید که در آشپزخانه نشسته است.
شوهرش گفت سلام عزیزم!
پدر و مادرت سر شب از شهرشون به دیدن ما اومده بودند چون خسته بودند
بهشون اجازه دادم تو رختخواب ما استراحت کنند
راستی بهشون سلام کردی؟؟؟؟؟؟