یک شب آتش در نیستانی فتاد

یک شب آتش در نیستانی فتاد

 سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد

 شعله تا سر گرم کار خویش شد

هر نیی شمع مزار خویش شد

 نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟

مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟

گفت آتش بی سبب نفروختم

دعوی بی معنیت را سوختم

زانکه می گفتی نیم با صد نمود

 همچنان در بند خود بودی که بود

 مرد را دردی اگر باشد خوش است

درد بی دردی علاجش آتش است

دوستی

اگردلیل دوستی‌ها صرفا دانش آدم‌ها باشد،

کتابخانه ها بهترین دوست در دوستی اند؛

چراکه پای دلت را لگد نمی کنند،

 قند و چایت را هدر نمی‌دهند،

و به‌موقع ساکت‌اند ..

و به‌موقع حرف می زنند...


#حسین_پناهی



من

نه که دوستت نداشته باشم ... نه .... فقط می ترسم ازت .... پیچیده ای . همونقدر که نداشتنت سخته ، داشتنت هم سخته . همونقدر که بلدی منو بخندونی ، بلدی اشکم رو دربیاری . همونقدر که شعر حفظی ، فحش هم حفظی . همونقدر که نرمی ، زمختی . همونقدر که معمولا مودبی ، اگه لازم باشه بی ادبی . آدم نمیتونه کنارت آروم بگیره ... همونقدر که بلدی امن باشی و آروم ، ممکنه آدم رو پرت کنی ته دره .... یه جایی که جنازه آدمم پیدا نشه .... همه اینا رو میدونم ولی بازم نمی تونم دوستت نداشته باشم ... بیزارم از این خواستنت .... بیزارم ولی ازش لذت هم می برم .... مث لذت بازی کردن با دندون لق .... درد کشیدن و لبخند زدن .... من راستش خیلی وقته دیگه نمی دونم کدوممون دیوونه تریم ...




نخواهم رفت

به جست‌وجوی کسی در جهان نیامده‌ام
‏در آرزوی کسی از جهان نخواهم رفت

‏شبیه‌تر شدم این‌روزها به خاموشی
‏نخواه بشنوی‌ام! بر زبان نخواهم رفت!

چقدر خسته‌ام از روزگار و آدم‌ها!
‏فقط اگر تو بگویی:«بمان!»، نخواهم رفت

کم کم یاد میگیری



کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند

کم کم یاد میگیری

که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری

باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد

یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی

که محکم باشی پای هر خداحافظی

یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی