فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی :پیرمرد از دخترک پرسید غمگینی؟- نه- مطمئنی؟- ......نه- چرا گریه می کنی؟- .دوستام منو دوست ندارن- چرا؟- .چون قشنگ نیستم- قبلاً اینو بهت گفتن؟- .نه- .ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم- راست می گی؟- از ته قلبم آره- .دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد ...چند دقیقه بعد پیرمرد اشکاشو پاک کرد کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت !
جرم من چیست که شیدای نگاهت شدهام ،آن قدر واله که انگشت نمایت شدهام ، جرم من چیست که در کلبه تنهایی خویش ،زاهد گوشه محراب لبانت شدهام ،آخر ای اختر تابنده به دامان سپهر ،جرم من چیست که رسوای زمانت شدهام ،آمدی ساده نشستی به گلیم دل من ،جرم من چیست که معشوق نوازت شدهام ،ای که از شور جوانی خودت سرمستی ،ساغری نوش که ساقی شرابت شدهام وبلاگتون عالیه