آرام باش
و مثل فرورفتنِ پایِ گوزنی در برف
آرام بگیر
من از درونِ تو حرف میزنم
اگر بخواهی
تابستان هم برف میآید
حرکت کن
از جا بلند شو
تا زمین تندتر بچرخد
و به آرزوهایت برسی
کلمهیِ کاملشده
بارانِ چکیده بر بالِ پروانه
و شیرهیِ شفافِ انگوری تو
زلال باش
اگر بخواهی
دست دراز میکنی
ابری در آسمان میگیری
اگر بخواهی
درخت خشک با نگاهت
انجیر به شاخهاش میروید
و تو را ببری اگر به دندان بگیرد
هیچت نمیشود
که من از درونِ تو حرف میزنم
ستارهها
به چشمان تو میریزند
تا جهان را دوست بداری
و دشمنانت را حتا
دوست بداری
آسمان آن قدر آبی دارد
تا خیالت راحت باشد
آسودگی از تو است
و تویی که میشود آسوده باشی
پایِ درخت گلابی بخوابی
خواب بهشت ببینی
در کوچه راه میروی
آرامشت
آجرها را به وجد میآورد
و آب در جوی
به تماشایت میایستد
دوست میدارم
فرشتهای را که از میانِ دو ابرویت بیرون میآید
به مادران میماند
و گاه بلبلی از دهانت
در گوش خلق میخواند
لعابِ لاجوردی کاشی
شکسته نستعلیق نَرم
کرشمهیِ برگی در باد
اینها تو میتوانی باشی
اگر
سرودت را از حفظ بخوانی
و از دیدن یشمیِ کوه در مه
به وجد بیایی
دریا را در
لیوانِ دستهدار
جرعه، جرعه، سر بکش
تا حرفهات به شکلِ
توت وُ گز به زمین بریزد
شیرینزبان
رستم اگر زنده بود
عاشقت میشد