آرزویم این است:
نرود اشک در چشم تو هرگز
مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز
و به اندازه هر روز تو عاشق باشی
عاشق آنکه تو را می خواهد
و به لبخند تو از خویش رها می گردد
و تو را دوست بدارد به هر اندازه دلت می خواهد
آدم که در میانه ی دعوا عقب کشید
افتاد سیب سرخی و حوا عقب کشید
من ماندم و تو ماندی و این سیب ناتمام
من ماندم و تو ماندی و دنیا عقب کشید
امشب به یاد آن شب اول که دیدمت
قلبم دوباره ساعت خود را عقب کشید:
یادش به خیر، نور تو چشم مرا که زد-
خورشید هم برای تماشا عقب کشید
پایت به سمتم آمد و دستت به دست من...
قلبت میان همهمه اما عقب کشید
شاید که از نگاه خیابان دلت گرفت
شاید برای زخم زبانها عقب کشید
مردم چه زود خلوت ما را به هم زدند
من ماندم و تو رفتی و دنیا عقب کشید
"حسن اسحاقی
از من اگر ای یار گذشتی بسلامت
رفتی و به انکار گذشتی بسلامت
در جستجوی مزرعه سبز رهایی
از سرزنش خار گذشتی بسلامت
درحوصله دوست نگنجد غم دوست
از این همه تکرار گذشتی بسلامت
ای روزنه نور ای ماه شب دور
ای صاحب پیوند همخانه و همبند
از روزن دیوار گذشتی بسلامت
از این همه تکرار گذشتی بسلامت