آدم که در میانه ی دعوا عقب کشید 

 افتاد سیب سرخی و حوا عقب کشید  

 من ماندم و تو ماندی و این سیب ناتمام  

من ماندم و تو ماندی و دنیا عقب کشید  

 امشب به یاد آن شب اول که دیدمت 

 قلبم دوباره ساعت خود را عقب کشید:  

 یادش به خیر، نور تو چشم مرا که زد-  

خورشید هم برای تماشا عقب کشید   

پایت به سمتم آمد و دستت به دست من... 

 قلبت میان همهمه اما عقب کشید   

شاید که از نگاه خیابان دلت گرفت 

 شاید برای زخم زبانها عقب کشید   

مردم چه زود خلوت ما را به هم زدند  

من ماندم و تو رفتی و دنیا عقب کشید  

 

"حسن اسحاقی

نظرات 6 + ارسال نظر
رها سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:21 http://www.raha90.blogsky.com

چه واقعیت تلخ و دوست داشتنی هست این عشق.

سکوت سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 18:38

سلام
خوبی
شعر قشنگیه
بعضی موقعه باید ببینی و لبخند بزنی وراحت بگذاری و به دلت بگویی هیچی نبین

فریناز سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:49

شاید که تاب و طاقتش سر به فلک کشید
از ماجرای مبهم دردش سرک کشید
خلــوت، ز عشـــق مملو و آوای ربّـنا
باشد که تو بمانی و جانت مَحک کشید


الان حال می کنی شعر گفتیم؟


فریناز پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 13:26


چرا جواب نمی دی؟

جواب ندی می زنیم اینجا رو منهدم می کنیما

ستوده پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 17:13 http://sootoodeh.blogsky.com/

حمید جان .این سیب را ول کردی طرف را گرفتی .
بابا قیمت سیب بیشتر از آدم شده نمیدونی .
جون ادم ها اینجا مفت هم نمیارزه

ستوده پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 17:15

تو یه هو کجا میذاری میری .
بیا ببینیمت داداش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد