باز باران!
او که او را می خواست به تو می اندیشد
از نگاهش پیداست به تو می اندیشد
در سکوت دفتر قلمش می لرزد
تو حواست هرجاست به تو می اندیشد
مادرم خوشبخت است به خودش می بالد
پسرش مدتهاست به تو می اندیشد
پل عابر خیره به خیابان مانده
در روانش غوغاست به تو می اندیشد
خانه وقتی خالیست پنجره بارانیست
استکانم تنهاست به تو می اندیشد
کودکی با لبخند مادرش را بوسید
خواب نازش گویاست به تو می اندیشد
از خودم می پرسم چه کسی می فهمد
ماه وقتی زیباست به تو می اندیشد