یک روز تو می آیی و من غرق سوالم
از عرش خداوند ندیدی به چه حالم؟
گفتند که می آیی و آسوده به خوابیم
عمریست که من خوابم و در شهر خیالم
اینجا همه زاهد ،همه از جنس خدایند
آفت زده از زهد و ریاء تازه نهالم
با نام تو در معبد و بتخانه نشستند
من، کور و کر و ساکت و لالم
دنیای دروغ و ستم و جهل همینجاست
آیا تو خبر داری از این گوشه ی عالم؟
کافر شده ام؟ نه به خدا غرق نیازم
گل دسته ی ایمانم و بی صوت بلالم
دیگر به دلم شوق نویدی نماندست
ای منجی عالم تو بیا رو به زوالم
ی ﺑﺎﺭ ﻣﺎمانم ﺑﻬﻢ ﺷﻚ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﺸﻢ
ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺍﻳﻴﻢ که ﺑﻴﺎﺩ ﻧﺼﻴﺤﺘﻢ ﻛﻨﻪ
ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻇﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﻳﻴﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﻭﺿﻮ ﮔﺮﻓﺖ
ﻧﻤﺎﺯﺷﻮ ﺧﻮﻧﺪ ﻧﺎﻫﺎﺭﺷﻮ ﺧﻮﺭﺩ
ﺧﻴﻠﻲ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺧﺎﻛﻲ ﺍﻭﻣﺪ ﺭﻭ ﻣﺒﻞ ﭘﻴﺸﻢ
ی ﺳﻴﺐ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ
ﮔﻔﺖ : عزیزم ﺍﻳﻦ ﺳﻴﺐ ﺭﻭ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻲ؟
گفتم بله دایی
گفت ﺩﻳﮕﻪ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﻧﻜﺶ!!!
ﺗﻮ ﻋﻤﺮﻡ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﻗﺎﻧﻊ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ :|
لمسِ تن تو ، شهوت است و گناه حتی اگر خدا عقدمان را ببندد داغیِ لبت ، جهنم من است حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس خاتون من! ... حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ، یک بوسه یک نگاه حتی،حرامم باد اگر تو عاشق من نباشی .
من از احساس بیهوده بودن ؛ من از چون حباب آب بودن
من از ماندن چون مرداب می ترسم
خداوندا...
من از مرگ محبت من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیک می ترسم
خداوندا..
من از ماندن می ترسم خداوندا من از رفتن می ترسم...
خداوندا...
من از خود نیز می ترسم ...
خداوندا... پناهم ده