مکر زنان

آورده اند مردی بود که پیوسته تحقیق مکرهای زنان می کرد و از غایت غیرت ،هیچ زنی رامحل اعتماد خود نساخت و کتاب
“حیل النساء “(مکرهای زنان) را پیوسته مطالعه می کرد. روزی در هنگام سفربه قبیله ای رسید وبه خانه ای مهمان شد.
مرد خانه حضور نداشت ولکن زنی داشت در غایت ظرافت ونهایت لطافت . زن چون مهمان را پذیرا شد با او ملاطفت آغاز نمود. مرد مهمان چون پاپوش خود بگشود وعصا بنهاد، به مطالعه کتاب مشغول شد. زن میزبان گفت: خواجه ! این چه کتاب است که مطالعه میکنی؟ گفت:حکایات مکرهای زنان است. زن بخندید وگفت : آب دریا به غربیل نتوان پیمود وحساب ریگ بیابان به تخته خاک ، برون نتوان آورد و مکرهای زنان در حد حصر نیاید . پس تیر غمزه در کمان ِابرو نهاد و بر هدف دل او راست کرد واز درمغازلت و معاشقت در آمد چنان که دلبسته ی او شد. در اثنای آن حال، شوهر او در رسید..
زن گفت : شویم آمد وهمین آن که هر دو کشته خواهیم شد . مهمان گفت:تدبیر چیست؟ گفت :برخیز و در آن صندوق رو . مرد در صندوق رفت. زن سرِ صندوق قفل کرد . چون شوهر در آمد پیش دوید و ملاطفت ومجاملت آغاز نهاد و به سخنان دلفریب شوهر را ساکن کرد. چون زمانی گذشت گفت: تو را از واقعه امروز خود خبر هست؟ گفت نه بگوی. گفت: مرا امروز مهمانی آمد جوانمردی لطیف ظرایف و خوش سخن و کتابی داشت در مکر زنان و آن را مطالعه میکرد من چون آن را بدیدم خواستم که او را بازی دهم به غمزه بدو اشارت کردم ، مرد غافل بود که چینه دید و دام ندید. به حسن واشارت من مغرور شد و در دام افتاد .و بساط عشق بازی بسط کرد وکار معاشقت به معانقه (دست در گردن هم)رسید. ساعتی در هم آمیختیم! هنوز به مقام آن حکایت نرسیده بودیم که تو برسیدی وعیش ما منغض کردی! زن این میگفت و شوهر او می جوشید ومی خروشید وآن بی چاره در صندوق از خوف می گداخت و روح را وداع می کرد. پس شوهر از غایت غضب گفت: اکنون آن مرد کجاست؟ گفت:اینک او را در صندوق کردم و در قفل کردم… کلید بستان و قفل بگشای تا ببینی. مرد کلید را بستاند و همانا مرد با زن گرو بسته بودند(جناق شکسته بودند) و مدت مدیدی بود هیچ یک نمی باخت. مرد چون در خشم بود بیاد نیاورد که بگوید *یادم * و زن در دم فریاد کشید * یادم تو را فراموش* مرد چون این سخن بشنید کلید بینداخت وگفت :
“لعنت بر تو باد که این ساعت مرا به آتش نشانده بودی و قوی طلسمی ساخته بودی تا جناق ببردی.”
پس با شوهر به بازی در آمد و او را خوش دل کرد .چندان که شوهرش برون رفت ، درِ صندوق بگشاد و گفت: ای خواجه چون دیدی، هرگز تحقیق احوال زنان نکنی؟
گفت: توبه کردم و این کتاب را بشویم که مکر و حیلت شما زیادت از آن باشد که در حد تحریر در آید!!!
نظرات 5 + ارسال نظر
سجاد شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:09 http://www.sajad-safdari.blogsky.com

سلام دوست عزیز:

وبلاگ بسیار قشنگی داری و همچنان مطالب بسیار زیبا

اگه دوست داشتی تبادله لینک کنی منو به نام

بیا حال کن لینک کن بعد از این که شما مرا لینک کردین من شما را لینک

خواهم کرد........

موفق باشی........

سجاد شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 http://www.sajad-safdari.blogsky.com

ببخشید بعد لینک خود را بگزارید تا من شما را لینک کنم

فریناز شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 18:53 http://delhayebarany.blogsky.com

حالا چرا گیر دادی به مکر زنان؟!

قضاوت کردی باز؟

بیا خونه ما شیرینی بارونه ها

چون مردا مکر ندارن
بعله بعله من همیشه قضاوت میکنم
باشه الان میام هرچند از شرینی متنفرم

فریناز یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 23:37 http://delhayebarany.blogsky.com

چرا جواب نمیدی؟!

من فقط در حضور وکیلم حرف میزنم

سکوت سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 18:40

فک کنم
تنها چیزی که زنا ندارن
مکر
نه غلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد