تا حالا عادت داشتید اشیاء بی مصرف رو انبار کنید؟ و فکر کنید یه روزی – کی میدونه چه وقت – شاید به دردتون بخوره؟
تا حالا شده که پول هاتون رو جمع کنین و به خاطر اینکه فکر می کنید در آینده شاید بهش محتاج بشین، خرجش نکنید؟
تا حالا شده که لباسهاتون، کفشهاتون، لوازم منزل و آشپزخونتون و چیزای دیگه رو که حتی یکبار هم از اونا استفاده نکردین، انبار کنید؟
ادامه مطلب ...تو را به جای همهی زنانی که نمیشناختم، دوست میدارم
تو را به جای همهی
روزگارانی که نمیزیستهام، دوست میدارم
برای خاطر عطر گسترهی بیکران و برای
خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب میشود، برای نخستین گل
برای خاطر
جانداران پاکی که آدمی نمیرماندشان
تو را برای دوستداشتن دوست میدارم
تو
را به جای همهی زنانی که دوست نمیدارم، دوست میدارم
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟
من خود، خویشتن را بس اندک میبینیم.
بی
تو جز گسترهای بیکرانه نمیبینیم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینهی خویش
گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فراگیرم
راست از آن گونه که
لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم
برای خاطر فرزانهگیاَت که از آن من نیست
تو را به
خاطر سلامت
به رغم همهی آن چیزها که جز وهمی نیست، دوست دارم
برای خاطر این
قلب جاودانی که بازش نمیدارم
تو میپنداری که شکی، به حال آن به جز دلیلی
نیست
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن
در اطمینانم.
کجایی؟
که از جهان آدمیان
هرچه دورتر میشوم
نزدیکتر
به تو
میآیم
تنهایم
آنچنان
که دروازهام
صدای کوبش دستها را
از یاد
برده
است
یا آنچنان
که خانهی متروکی را
یادآوری
که در برهوتی از صداها و
سایهها
تنها و
ناامید
مانده است.
دلتنگیام:
راه باریکهی تاریک ست
که از آن
به سوی تو میآیم
و هر
چه
نزدیک میشوم
فاصلهام با جهان
بیشتر میشود
و فاصلهام
با
خویش
آنگونه که احساس میکنم
هیچگاه
بر نشان این
خاک
نامی
نبودهام.
تنهایم
و نزدیکتر از خویش
به تو.
آفتابت بر زمین
میتابد:
در سایهات
قدم میزنم.
بر درختها پرندگان
میخوانند:
ترانهی آنان است.
بر آبها
موجها
میروند
صدای تو
در گامهای ایشان است.
ماه میآید:
ستارهها چشمهای تواند
نسیم میخیزد
و عطر شب
بوها
پیراهن تو میشود.
عشق
راه باریکهی پنهانی است
در علفزار
که از آن
به سوی تو میآیم.
اصلن به دیدنم نیا
دوستت دارم را توی گلهای سرخ نگذار
برایم
نیار
اصلن به من
به ویلای خندهداری در جنوب
فکر نکن
سردرد
نگیر
عصبی نشو
اصلن زنگ در، تلفن، خواب، خیال، خلوت مرا نزن
اینقدر نمک
روی زخم من نپاش
اصلن نباش
با این همه
روزی اگر کنار بیراههای عجیب حتا
پیدایم کردی
چیزی
نگو
تعجب نکن
حتمن به دنبال تو آمده بودم