خدا گفت: زمین سردش است. چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟
لیلی گفت: من.
خدا شعله ای به او داد. لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت.
سینه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. لیلی هم.
خدا گفت شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش.
لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا می کرد.
لیلی گر می گرفت. خدا حظ می کرد.
لیلی می ترسید. می ترسید آتش اش تمام شود.
لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت کرد.
مجنون سررسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد.
آتش زبانه کشید. آتش ماند. زمین خدا گرم شد.
خدا گفت: اگر لیلی نبود, زمین من همیشه سردش بود.
قشنگ وزیبا بود .

ولی بیچاره از مجنون که پیش مرگه لیلیه .
خدا هم می دونه این خانوما چه قدر حیاتشون واسه شما آقایون لازمه!!!!
خیلی قشنگ بود....
چقدر قشنگ و با معنی
جالب بودم
منم آپم
اگر لیلی ها نباشند زمین همیشه سردش است
رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان