ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
باهرچه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
**********************
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی ودلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم از آنم همه تو
**********************
باز آی که تا به خود نیازم بینی
بیداری شبهای درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراق تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی
هر روز دلم در غم تو زار تر است
وزمن دل بی رحم تو بیزار تر است
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار تر است
**********************
بر من در وصل بسته می دارد دوست
دل را به عتا شکسته می دارد دوست
زین پس من و دل شکستگی بر در او
چون دوست دل شکسته می دارد دوست
**************************
خود ممکن آن نیست که بردارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل
گر من به غم عشق تو نسپارم دل
دل را چه کنم بهر چه میدارم دل
************************
در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است
هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است
از درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان چه کنم که دردم هیچ است
***********************
من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه کنم حدیث ما بود دراز
**********************
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه از غم هجران تو بر جان من است
*************************
ای نور دل و دیده و جانم چونی
و ای آرزوی هر دو جهانم چونی
من بی لب لعل تو چنانم که مپرس
تو بی رخ زرد من ندانم چونی
*********************
افغان کردم بر آن فغانم می سوخت
خاموش کردم چو خاموشانم می سوخت
از جمله کرانها برون کرد مرا
رفتم به میانه در میانم می سوخت
************************
من درد تورا زدست آسان ندهم
دل برنکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دل است پام بر بند چه سود
*****************************
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
*********************
سودای تو را بهانه ای بس باشد
مدهوش تو را ترانه ای بس باشد
در کشتن ما چه میزنی تیر جفا
ما را سر تازیانه ای بس باشد
********************
ما کار و دکان و پیشه را سوخته ایم
شعر و غزل و دو بیتی اموخته ایم
در عشق که او جان و دل و دیده ماست
جان و دل و دیده، هر سه را سوخته ایم
سلام
ی خیلی جالب بود مرسی
چه شعر قشنگ
امروز ابجی بزرگه نیومده شاید خودم شنبه وبشو اپ کنم.هفته دیگه میاد خونه فعلا من تنهام
سلام،
فدات بشم که مهربونی رو در حقم تمام کردی
امیدوارم که بتونم گوشه ای از خوبیهات رو جبران کنم
شاد باشی
بای
سلام. صبح اولین روز هفته بخیر. وبلاگ ابجی بزرگه رو اپ کردم خواستی یه سری بیا. وب خودمم که همیشه اپ
ابجی بزرگه یه ماه دیگه کنکور دانشگاه ازاد داره برا همین این هفته نیومد خونه که بشینه درس بخونه
سلام دوست خوبم .
چند روزه ازت خبری نیست اپ نکردی .
شعرات همه قشنگن .
خسته نباشی برای گذاشتن این همه شعر زیبا .
های بای
manam atish mizanam
سلام.مثل همیشه خاص و زیبا
هان؟
ممنون..
چرا سر نمی زنی به من؟
فدات
روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول ۲۵ سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.
سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟
شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت .
همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :”این بار اولته” دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:”این دومین بارت” بعد بازم راه افتادیم .وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.
سر همسرم داد کشیدم و گفتم :”چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟”
همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:”این بار اولت بود
سلام
چرا وبلاگ من باز نمی شه؟؟
منکه همینجام داداشی؛ممنونم واقعا ممنونتم؛من بهت اعتماد میکنم و میگم:منو نامزدم جونمون بهم بستس؛واقعا همدیگه رو دوست داریم؛ولی خانوادهامون مخالف ازدواجمونن و ما رو از هم دور دارن؛خیلی برا عذاب آوره؛همه فکر و ذکرم شده بود اگه خدایی نکرده از هم جدامون کنن چه بلایی سرمون میاد؛ولی توکل هردومون بخدا بود؛تا اینکه با خواست خود خدا با شما آشنا شدم و قسمت شما شد بری کربلا و اون خوابو ببینی؛حالا خیالم راحته هرچیم سختی ببینیم آخرش منو نامزدمو جدا نمیکنن؛هزاران بار خدارو شکر میکنم که از این آشفتگی ذهنی نجاتم داد.ازشما هم ممنون بخاطر اینکه خبرم کردی و نگران شدی؛
سلام،
ممنون که سر زدی داداش
خوشا به سعادتت .... امیدوارم که فیض کافی رو برده باشی عزیز
به خدا خیلی اسیرم .... یه کم سرم از کار خلوت بشه چشم آپ هم می کنم ........ برات آرزوی موفقیت می کنم
بای
سلام،
ممنون ........ خوبم عزیز
شما خوب باشید من هم خوبم
شاد باشی داداش
بای
سلام اوکی داداشی...شما هم همین طور...
ممنون که اونجا هم یاد ما بودی...خب داداشی که آجیشو فراموش نمی کنه که




وااای مرسی داداشی جونم...
مامان اینا هم خوبن.این هفته مدینه بودن...منم جبران کردمو گفتم که واسه همتون خیلی دعا کنن
سنگر خونه را هم حسابی نگه داشتیم مثل شیر
خوشحالم که سالم برگشتین کربلایی آقا
بابا عاشق....
سلام
شما خوبی؟
ممنون که سرزدی
موفق باشید