بـه نسـیمی هـمه ی راه بـه هـم می ریـزد
کـی دل سنگ تـو را آه
بـه هـم می ریـزد
سنگ در بـرکه می انـدازم و می پنـدارم
با همـین
سنـگ زدن مـاه بـه هـم می ریـزد
عـشق ، بـر شانـه ی هـم چـیدن چـندیـن سنـگ
است
گـاه می مـاند و نـاگـاه به هم می ریـزد
آن چـه را عـقل بـه یـک
عـمر به دست آورده است
دل بـه یـک لحـظه ی کـوتـاه به هـم می ریزد
آه
! یـک روز هـمین آه تـو را مـی گـیرد
گـاه یک کـوه به یـک کـاه بـه هـم می ریـزد
سلام خیلی قشنگه شعرش مال کیه؟

مشکوک میزنی
این که دیگه کارش از شک گذشته...!!!
نههههههه حمید
دلم تنگ است
دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است صدایم خیس و بارانی است
نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است
دلم تنگ است
دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است صدایم خیس و بارانی است
نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است