پدر روزنامه می خواند، اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می شد. حوصله پدر سر رفت و صفحه ای از روزنامه را که نقشه جهان را نمایش می داد جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد و گفت:
بیا کاری برایت دارم. یک نقشه دنیا به تو می دهم، ببینم می توانی آن را دقیقا همان طور که هست بچینی؟
و دوباره به سراغ روزنامه اش رفت؛ می دانست پسرش تمام روز گرفتار این کار است. اما یک ربع ساعت بعد، پسرک با نقشه کامل برگشت.
پدر با تعجب پرسید: مادرت به تو جغرافی یاد داده؟
پسر جواب داد: جغرافی دیگر چیست؟ اتفاقا پشت همین صفحه، تصویری از یک آدم بود. وقتی توانستم آن آدم را دوباره بسازم، دنیا را هم دوباره ساختم!
عجب! یاد خودم و شما افتادم
شما خیلی شبیه این پسره هستینااااااا!!!
ولی این یکی پازل سخته.
بلد نیستم حلش کنم
اینم قشنگ بوووووووووووووود
سلام ظهربخیر داستان قشنگی


داستان زیبای بود .
ما هم باید یاد بگیریم که دنیای خودمون را درست بسازیم .
درسته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خودت درستی