ما ز یاران چشم یاری داشتیم

ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه می پنداشتیم
تا درخت دوستی بر کی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما ندانستیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتیم
نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرونگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم
نظرات 3 + ارسال نظر
hasti پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:10 http://hasti119.blogfa.com/

سلام خوبی
من این شعرو خیلی دوست دارم خیلی قشنگه ممنون

حمیده جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:56 http://saba091.blogfa.com

سلام سلام .
من اومدم !خوش اومدم .
ممنون حال منم خوبه.
شما بگو چه کمکی از دست ما بر میاد دریغ نمی کنیم .
اصلا هم غلط نبود آنچه میپنداشتی

واقعا خوش اومدین
قدمتون رو چشم

[ بدون نام ] جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:09

معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوشست بدین قصه اش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند می گویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
بجان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیارست
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
نخست موعظه پیر صحبت این حرفست
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
برو نمرده بفتوی من نماز کنید
وگر طلب کندانعامی از شما حافظ
حوالتش بلب یار دلنواز کنید
حمید خان سلام
پیام محبت آمیز شما دوست عزیز به بچه های کلاسم ابلاغ شد از لطف شما سپاس گزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد