شمس

 تاریخ اینچنین می‌نویسد که روزی شمس وارد مجلس مولانا می‌شود. در حالی که مولانا در کنارش چند کتاب وجود داشت. شمس از او می‌پرسد این که اینها چیست؟ مولانا جواب می‌دهد قیل و قال است. شمس می‌گوید و ترا با اینها چه کار است و کتابها را برداشته در داخل حوضی که در آن نزدیکی قرار داشت می‌اندازد. مولانا با ناراحتی می‌گوید ای درویش چه کار کردی برخی از اینها کتابها از پدرم رسیده بوده و نسخه منحصر بفرد می‌باشد. و دیگر پیدا نمی‌شود؛ شمس تبریزی در این حالت دست به آب برده و کتابها را یک یک از آب بیرون می‌کشد بدون اینکه آثاری از آب در کتابها مانده باشد. مولانا با تعجب می‌پرسد این چه سرّی است؟ شمس جواب می‌دهد این ذوق وحال است که ترا از آن خبری نیست. از این ساعت است که حال مولانا تغییر یافته و به شوریدگی روی می‌نهد و درس و بحث را کناری نهاده و شبانه روز در رکاب شمس تبریزی به خدمت می‌ایستد. و به قول استاد شفیعی کدکنی تولدی دوباره می‌یابد

نظرات 5 + ارسال نظر
nima پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:47 http://popcrazy.blogsky.com

vaghean jaleb bod

گل مریم پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:41

نمی دونستم!!! جالب بود

فریناز جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:24 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام صبح جمعه ی شما به خیر

سلام
مرسی
ظهر شما بخیر

فریناز جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:26

چه جالب بود....یعنی درست بود این....!!!!!

بله درست بود

یلدا جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 http://taranomdelha.blogfa.com

قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد