پرستویی غریب و بی پناهم
که خون میریزد از بال نگاهم
چه سازد با تو ای سر در هوا صبر
دل چون بید مجنون سر به راهم
*********************
مرا با سوز جان بگذار و بگذر
اسیر و ناتوان بگذار و بگذر
چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش به جان بگذار و بگذر
**********************
دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
*********************
مرا با یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نامهربان بگذار و بگذر
*******************
دو چشمی را که مفتون رخت بود
کنون گوهرفشان بگذار و بگذر
********************
درافتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذار و بگذر
*******************
طناب بندازیم بیاریمتون بیرون از گرداب؟
ما شاگردیما استاد
منو با طناب پوسیدتون میخواهید بیارید بیرون
شما جیب منو نزن طناب نمیخوام
شعر قشنگی وپر سوز وگدازی بود .
حالا راستی کی عاشق شدی وآن خوشبخت کیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سعدیا اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و ال محمد
میگم این سعدی هم عجب آدم عاشقی بوده چه شعر های نابی گفته

سعدی کیه
کیییییییییییییه
عاشق کی شده
زندگی بازی یک شطرنج است مهره هایش ماییم
حاکم مطلق شطرنج خداست
همگی را یک به یک مات کند
کیش باید داد
کیش باید رفت
زندگی با حمله اول وزیرم را کشت
قلعه ام زندانی است شاه شطرنج را نبود راه گریز
آچمز گردیدم
کیش ، دیگر ماتم
تا به خود جنبیدم زندگی ماتم کرد...طاماتم کرد
سلام شعر قشنگیه موفق باشی
سلام دوست
مثل همیشه از خواندن وبلاگت لذت بردم و چقدر این شعر مصداق دل من است
خوشحال میشم بهم سری بزنی آپ کردم
مر۳۰
الان میام
خوب من بگذار و بگذر............قصه افسانه ها را بگذار وبگذر................
دنبال این شعر بودم.اینجاخوندم گفتم تشکر کنم. ممنون
البته فک میکنم " سر در هوا سرو" درست باشه. نه صبر