ای آشنای غربت جمعه ظهور
کن یک مرتبه زکوچه ما هم عبور کن
حک شد به روی بال قنوت نمازمان
این خواهش قدیمی آقا ظهور کن
چشم انتظار قایق صیاد مانده ام
محض خدا بیا و مرا صید تور کن
من را که دور ماندهام از خاک کربلا
اقا بیا و همسفر بال نور کن
یک شب بیا میان حسینیه عزا
یادی زروضه های کنار تنور کن
نشسته ام به امیدی که شاه زیبایی
بیاید از ره و برهاندم ز تنهایی
تمام هفته به امید شنبه ای آزاد
کنیسه ها و من و جام زرد صهبایی
مسیح مریم یکشنبه ها به ناقوست
بیا که خسته ام از انتظار ترسایی
دوشنبه ها همه مستند شاعران گویی
که رودکی بسراید به سبک نیمایی
سه شنبه ها من و این جام از تهی لبریز
و چارشنبه که هستم به اوج شیدایی
دلم گرفته ازین پنجشنبه های غریب
بگو که می رسد آن جمعه ای که می آیی
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
ای صبح شبنشینان، جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزهداران
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم، الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمیتوان کرد اِلّا به روزگاران
چندت کنم حکایت؟ شرح اینقدر کفایت
باقی نمیتوان گفت الا به غمگساران