ای آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!

یک نفر در آب دارد می سپارد جان

یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن

آن زمان که پیش خود بیهوده میپندارید

که گرفتستید دست ناتوان را

تا توانایی بهتر را پدید آرید

آن زمان که تنگ میبندید

بر کمرهاتان کمر بند

در چه هنگامی بگویم من؟

یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان

!ای آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

نان به سفره جامه تان بر تن

یک نفر در آب می خواند شما را

موج سنگین را به دست خسته می کوبد

باز میدارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه هاتان را ز راه دور دیده

آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون

می کند زین آبها بیرون

گاه سر گه پا

ای آدمها

!

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید

می زند فریاد و امید کمک دارد

ای آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید

!

موج می کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می گردد چنان مستی به جا افتاده بس مدهوش

می رو نعره زنان .وین بانگ از دور می آید

"

:ای آدمها"...

و صدای باد هر دم دلگزارتر

در صدای باد بانگ او رهاتر

از میان آبهای دور و نزدیک

باز در گوش می آید این نداها

:ای آدمها..........

"