در نتیجه تعداد میمونها آنقدر کم شد که به سختی میشد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. اینبار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون60 دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر میرفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمونها را بخرد.
در غیاب تاجر، شاگرد به روستاییها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به60 دلار به او بفروشید.» روستاییها که [احتمالا مثل شما] وسوسه شده بودند پولهایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند... البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستاییها ماندند و یک دنیا میمون.
سلام
چه عجب! کم کم کم داشتم نگرانتون می شدم! ای بابا!!!!!! با فریناز به این نتیجه رسیدیم که عاشق شدین
سلام



نظرقفل
مگه خبر نداری. فریناز خانوم که میدونه.
متاسفانه درست حدس زدی
عاشق شدم
یه درخت بید مجنون پیدا کردم
بهش تکیه کردم(اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده...)
کییییییییییییه
میشه بگی کجا رفتی که دیگه یادی از ما نمیکنی
خانوم معلم
من که امروز اومده بودم پیشت
نکته اخلاقی:
هیچ وقت وسوسه نشوید!
آره گلی جون...گفتم که ۲۵ اسفند خیلی عروسی داریم
نکته اخلاقی
۲۵ اسفند خبری نیست
هیچ وقت شایعه نکنید
وای حمید به این می گن تاجر به این می گن بازاریاب به این می گن فروشنده

خوشمان آمد بسیااااااااااااااااااااااار
میشه ۱۵۰۰ تومان
سلامممم آقا حمید؛به به بالاخره پیدا شدی

مبارررررررررررررررررررککککککککککککک؛شیرینی شیرینی زود :
منم شلوغ مشغول برنامه ریزی برای مراسم نامزدیمون
وایییییییییییییییییی بالاخره یه نفر پیدا شد قبولت کنه
یادت نره ها شیرینی میخوام
سلام عشق
خوبی عشق
چی کار می کنی عشق
اوضاع بر وفق مراده عشق............
خودت تو پست بالایی گفتی عشق صدات کنیم
بههههههههه
نظر قفل سابق
خوشم میاد خوب می گیری
کییییییییییییه
سلام نکته اخلاقی فریناز خیلی خوبه ولی بنظرم یه کم هم این روستایی ها خنگ بودن اگه یه کم فکر میکردن اون وقت هم منطقی هیچ موقعه این کار و نمیکردن