افسانه : در شب تیره ، دیوانه ای کاو
دل به رنگی گریزان سپرده
در دره ی سرد و خلوت نشسته
همچو ساقه ی گیاهی فسرده
می کند داستانی غم آور
در میان بس آشفته مانده
قصه ی دانه اش هست و دامی
وز همه گفته ناگفته مانده
از دلی رفته دارد پیامی
داستان از خیالی پریشان
ای دل من ، دل من ، دل من
بینوا ، مضطرا ، قابل من
با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من
جز سر شکی به رخساره ی غم ؟
آخر ای بینوا دل ! چع دیدی
که ره رستگاری بریدی ؟
مرغ هرزه درایی ، که بر هر
شاخی و شاخساری پریدی
تا بماندی زبون و فتاده ؟
می توانستی ای دل ، رهیدن
گر نخوردی فریب زمانه
آنچه دیدی ، ز خود دیدی و بس
هر دمی یک ره و یک بهانه
تا تو ای مست ! با من ستیزی
تا به سرمستی و غمگساری
با فسانه کنی دوستاری
عالمی دایم از وی گریزد
با تو او را بود سازگاری
مبتلایی نیابد به از تو
افسانه : مبتلایی که ماننده ی او
کس در این راه لغزان ندیده
آه! دیری است کاین قصه گویند
از بر شاخه مرغی پریده
«نیما یوشیج»
سلام اخ جون بلاخره اون قالب کج وکوله عوض شد .
مبارک باشه خوب شده .
شعر نیما زیباست نامش گرامی باد
بهههههههههه
خانوم معلم گل و گلاب
بلاخره چشممون به جمالتون روشن شد
سلام
ودلت کبوتر آشتی است
درخون تپیده به بام تلخ
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز میکنی...
و دلم کبوتر آشتی ست
در خون تپیده
پرواز می کنم
راستی قالبتون قشنگه
اماخاص نیست...
فعلا
بای
قالبم قشنگه


خاص نیست
هر بار که میام اینجا میشفکر میکنم جای جدیدی اومدم....!!!1





چرا هر روز یک قالبه...
یاداشتهای روزانه
هر روز بهتر از دیروز
دینگ دینگ
به به چه وبلاگ قشنگی ...

چه خوش آب و هواست ... جون میده واسه یه پیک نیک با کلی شیرینی ....
شعر نو یکم اذیتم میکنه .... سنتیش خوشمزه تره
خب تا تو شرینیا را بیاری منم سفره را می ذارم
نگا چه حاضر و آماده است واسه خوردن شیرینی
بعله بعله
آمادس
سرکاره یعنی؟
مرغه پریده؟
به آقا نیما بگو برمیگرده
بگو برمی گرده
بگو بگو برمی گرده