خدایا...


خدایا...
خط و نشان دوزخت را برایم نکش
جهنم تر از این جا جایی را سراغ ندارم
می گویند : هرکه بامش بیش ، برفش بیشتر.
خدایا...
بی خانمانم ؛ حواست هست ؟
چگونه می شود از خدا گرفت چیزی را که نمی دهد ؟!!
می گویند قسمت نیست ، حکمت است.
من قسمت و حکمت نمی فهمم.
تو خدایی ، طاقت را می فهمی …!
خدایا...

فکری کن اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت

نظرات 1 + ارسال نظر
ناله بارون دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:01

این قصه
و این قصه به همین سادگی آغاز شد
به همین سادگی ماندن اما
دل می خواهد
دلیل ها را بفروش
دل که به میان باشد
همه ی دنیا هم بگوید رهایش کن
"تو" در بلند ترین نقطه دنیا میایستی
و روی ماه ش را میبوسی
به همین سادگی خواستن باور میخواهد
باور اینکه هیچکس در دنیا به اندازه ی
دونفره هایتان تو را عاشق نمیکند
باور اینکه تا او هست تو باید باشی
و این باید ...
هیچ چون و چرایی در کارش نیست
من بود
او بود
خدا هم کنارمان !
و این خدا
آخ از این خدا
که وقتی سماجت من و او را میبیند
دست زیر چانه اش میزند
و ما را عاشقانه تماشا میکند
و این تماشا میدانی یعنی چه ؟
یعنی
چشم بد
دل بد
دور میشود
میرود
میمیرد
..............!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد