بـــیـــــــا پـایـیــز را تحویــل نگــرفــتی زمــستــــان شـد !
پشت سر ویروونه............. رو به رو دیواره.................. داره از ابر سیاه درد سر می باره... شهر خاموشی قدم می زنم شهر خاموشی رو ! قدم می زنم این فراموشی رو ! ورق خورده دفتر چه ی کوچه ها..
پسرک توی تاکسی یک شکلات درآورد و خورد و بعد یکی دیگه و پشت بندش یکی دیگه مردی که کنارش نشسته بود گفت : این همه شکلات بر دندونات مضره پسرک جواب داد : بابابزرگم ۱۳۵سال عمر کرد ، مرد گفت : با خوردن شکلات ؟ گفت : نه بابابزرگم فقط سرش تو کار خودش بود !
خیییییلی جالب بود
بـــیـــــــا
پـایـیــز را تحویــل نگــرفــتی زمــستــــان شـد !
پشت سر ویروونه.............
رو به رو دیواره..................
داره از ابر سیاه درد سر می باره...
شهر خاموشی
قدم می زنم شهر خاموشی رو !
قدم می زنم این فراموشی رو !
ورق خورده دفتر چه ی کوچه ها..
پسرک توی تاکسی یک شکلات درآورد و خورد و بعد یکی دیگه و پشت بندش یکی دیگه
مردی که کنارش نشسته بود گفت : این همه شکلات بر دندونات مضره
پسرک جواب داد : بابابزرگم ۱۳۵سال عمر کرد ، مرد گفت : با خوردن شکلات ؟
گفت : نه بابابزرگم فقط سرش تو کار خودش بود !
خیییییلی جالب بود
