ای دیر بدست آمده بس زود برفتی
آتش زدی ام در منو چون دود برفتی
چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی
چون دوستی سنگ دلان زود برفتیزان پیش که در باغ وصال تو دل من
از داغ فراق تو نیآسود برفتیناگشته من از بند تو آزاد بجستیناکرده مرا وصل تو خوشنود برفتیآهنگ به جان من دل سوخته کردی
چون دردل من عشق بیافزود برفتیای دیر بدست آمده بس زود برفتی
آتش زدی ام در منو چون دود برفتی
تو حیرانی در این هنگامه، من هم از تو حیرانتر
تو در آغاز آبادی، منم هر
لحظه ویرانتر
در این بن بست ظلمانی، رهایی را چه میدانی؟
فرار از خود به
سوی هم، و یا از هم گریزانتر
اگر از راه برگردیم سراپا حسرت دردیم
گذشتن، مرگ؛ ماندن، درد کدامینند آسانتر؟
کدامین پیک را گویند
که من هم از تو می جویم
نشانت را و
ماندم بی خبر در آن پریشانتر
در این تنهایی ممتد فقط دست تو بر در
زد
ندیدم از تو ای دیرآمده
ناخوانده مهمانتر
بدون تو