عشق آمدنی بود نه آموختنی

عشق یعنی مستی و دیوانگی

 

عشق یعنی با جهان بیگانگی

 

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

 

عشق یعنی سجده ها با چشم تر

 

عشق یعنی سر به دار آویختن

 

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

 

عشق یعنی در جهان رسوا شدن

 

عشق یعنی مست و بی پروا شدن

 

عشق یعنی سوختن یا ساختن

 

عشق یعنی انتظار و انتظار

 

عشق یعنی دیده بر در دوختن

 

عشق یعنی زندگی را باختن

 

عشق یعنی در فراقش سوختن

 

عشق یعنی هرچه بینی عکس یار

 

عشق یعنی لحظه های التهاب

 

عشق یعنی لحظه های ناب ناب

 

عشق یعنی قطره و دریا شدن

 

عشق یعنی سوز نی آه شبان

 

عشق یعنی معنی رنگین کمان

 

عشق یعنی شاعری دلسوخته

 

عشق یعنی با گلی گفتن سخن

 

عشق یعنی شعله بر خرمن زدن

 

عشق یعنی یک تیمم یک نماز

 

عشق یعنی آتشی افروخته

 

عشق یعنی خون لاله بر چمن

 

عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

 

عشق یعنی عالمی راز و نیاز

 

عشق یعنی با پرستو پر زدن

 

عشق یعنی آب بر آذر زدن

 

عشق یعنی بیستون کندن بدست

 

عشق یعنی زاهد اما بت پرست

 

عشق یعنی همچو من شیدا شدن

 

عشق یعنی قطره و دریا شدن

 

عشق یعنی یک شقایق غرق خون

 

عشق یعنی درد و محنت در درون

 

عشق یعنی یک تبلور یک سرود

 

عشق یعنی یک سلام و یک درود

 

و عشق آمدنی بود نه آموختنی

توی یه روز تعطیل...

از ساعت شش صبح تا شش عصر سرکار بودم

آبدارچی و آشپزمون رفتن مرخصی

سرما خوردم

سیمکارتم سوخت

عذا درست کردم

لباس شستم

ظرف شستم

اومدم و به همه لینکام سر زدم

آپ کردم

و دیگر هیچ

قطعه گمشده

قطعه گمشده ای از پر پرواز کم است

یازده بار شمردیم و یکی باز کم است

این همه آب که جاریست، نه اقیانوس است

عرق شرم زمین است که سرباز کم است

بیا دلم گرفته است

از انتظار خسته ام و یا دلم گرفته است؟

تو مدتی است رفته ای , بیا دلم گرفته است

نگاه سرد پنجره به کوچه خیره مانده بود

گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است

گذشتم از هزاره ها در امتداد دوری ات

به ذهن من نمی رسد کجا دلم گرفته است

به چشم خود ندیده ام شکوه چهره ی تو را

شبی بیا به خواب من , بیا دلم گرفته است

روح روزگار

این جمعه هم گذشت، تو اما نیامدی

پایانِ سبز قصه دنیا، نیامدی

مانده ست دل اسیر هزاران سؤال تلخ

ای پاسخ هر آنچه معمّا، نیامدی

کِز کرده اند پنجره ها در غبار خویش

ای آفتاب روشنِ فردا، نیامدی

افسرده دل به دامن تفتیده کویر

ای روح آسمانی دریا، نیامدی

ای حسّ پاکِ گم شده روح روزگار

زیباترین بهانه دنیا نیامدی

ای از تبار آینه ها، ای حضورسبز

ای آخرین ذخیره طاها نیامدی

این جمعه هم گذشت و غزل ناتمام ماند

این است قسمتِ دلِ من، تا نیامدی