آدم که در میانه ی دعوا عقب کشید
افتاد سیب سرخی و حوا عقب کشید
من ماندم و تو ماندی و این سیب ناتمام
من ماندم و تو ماندی و دنیا عقب کشید
امشب به یاد آن شب اول که دیدمت
قلبم دوباره ساعت خود را عقب کشید:
یادش به خیر، نور تو چشم مرا که زد-
خورشید هم برای تماشا عقب کشید
پایت به سمتم آمد و دستت به دست من...
قلبت میان همهمه اما عقب کشید
شاید که از نگاه خیابان دلت گرفت
شاید برای زخم زبانها عقب کشید
مردم چه زود خلوت ما را به هم زدند
من ماندم و تو رفتی و دنیا عقب کشید
"حسن اسحاقی
چه واقعیت تلخ و دوست داشتنی هست این عشق.
سلام
خوبی
شعر قشنگیه
بعضی موقعه باید ببینی و لبخند بزنی وراحت بگذاری و به دلت بگویی هیچی نبین
شاید که تاب و طاقتش سر به فلک کشید


از ماجرای مبهم دردش سرک کشید
خلــوت، ز عشـــق مملو و آوای ربّـنا
باشد که تو بمانی و جانت مَحک کشید
الان حال می کنی شعر گفتیم؟
چرا جواب نمی دی؟
جواب ندی می زنیم اینجا رو منهدم می کنیما
حمید جان .این سیب را ول کردی طرف را گرفتی .
بابا قیمت سیب بیشتر از آدم شده نمیدونی .
جون ادم ها اینجا مفت هم نمیارزه
تو یه هو کجا میذاری میری .
بیا ببینیمت داداش