تو مرا می فهمی!!!

تو مرا می فهمی 

من تو را می خواهم

 و همین ساده ترین قصه یک انسان است

تو مرا می خوانی

من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم

و تو هم می دانی

تا ابد در دل من می مانی

...

آرزویم این است نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد...

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز....

و به اندازه هر روز تو عاشق باشی....

عاشق آنکه تو را می خواهد...

و به لبخند تو از خویش رها می گردد...

 و ترا دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد

فرار از زندگی

روزی شاگردی به استاد خویش گفت:استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی؟استاد گفت: واقعا می خواهی آن را فرا گیری؟شاگرد گفت:بله با کمال میل.استاد گفت:پس آماده شو با هم به جایی برویم.شاگرد قبول کرد.استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند،برد.استاد گفت .... ادامه مطلب ...

نیوتون

روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند آنها تصمیم گرفتند تا قایم باشک بازی کنند.

انیشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت. او باید تا 100 میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد.

همه پنهان شدند الا نیوتون ...

ادامه مطلب ...

حتمی دلیلی دارد ...

مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود. تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت. اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش ادامه مطلب ...

خواهی آمد

دوباره هلهله سرده بهار می آید

دوباره فصل تو ای بی قرار می آید

هزاره شد غم هجران ولی تو می دانی

که صاحب صده ها انتظار می آید

چه روز ها که به عشقش تو عهد می خواندی

بدان به عهد وفا می کند نگار می آید

دوباره خاک کویرم،حریص بارانم

ببار ابر نگاهم،ببار می آید

میان خانه قلبم چه شور و غوغایی است

بزن دلم، دف و نی را که یار می آید

بدان که ماه تو در پشت ابر ها  نمی ماند 

بزن حصار دلت را کنار می آید

مسافر دل ما با چه شور شیرینی

زسالهای نهان آشکار می آید