هدیه

خدایا به او کمک کن خوب باشد ... آن طور که تو می خواهی او هم بخواهد ... و راضی باشد ... و بخندد و غمگین نباشد ... خدایا نگذار گرسنه بماند ... و اگر گرسنه ماند چشمانش را سیر کن ... و نگذار خسته بشود ... و اگر شد با یادی شیرین خستگیش را ببر . خدایا کمک کن خوب نفس بکشد و خوب بشنود ... و خاطرات با تو بودن را خوب به خاطر بسپارد ... خدایا . او هنوز اولین مرحله از سه مرحله سخت زندگی را پشت سر نگذاشته . در آن یاریش کن ... آن لحظه ای که به او می دمی نامت را بر زبانم جاری ساز و یادت را در دلم ... که سرشار از تو شود ... خدایا همراهش باش و نگذار تنها بماند ... دست و زبان و دلش را مانند خودت زیبا ساز تا در سختیها با تو آرام شود ... خدایا همیشه با او بمان و مرا در نگهداری از این امانت زیبا یاری کن با بهترین هدیه هایت دلش را شاد کن که تنها تویی که با بهترین هدیه ها دل ما را شاد می کنی .....

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست

بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست

روا بود که چنین بی‌حساب دل ببری

مکن که مظلمه خلق را جزایی هست

توانگران را عیبی نباشد ار وقتی

نظر کنند که در کوی ما گدایی هست

به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز

ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست

کسی نماند که بر درد من نبخشاید

کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست

هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی

از این طرف که منم همچنان صفایی هست

شایعه

زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و... ادامه مطلب ...

وقتش رسیده

وقتش رسیده  حال و هوایم عوض شود

با  سار  ِ پشت پنجره  جایم عوض شود

هی کار دست من بدهد   چشم های تو

هی  توبه بشکنم  و  خدایم  عوض شود

با بیت های  سر زده  از سمت ِ ناگهان

حس  می کنم  که قافیه هایم عوض شود

جای تمام  گریه ،  غزل های ناگــــــزیر

با قاه قاه ِ خنده ی بی غم    عوض شود

سهراب ِ شعرهای من   از دست می رود

حتی اگر عقیده ی  رستم عوض شود

قدری کلافه ام    و هوس کرده ام  که باز

در بیت های بعد ،  ردیفم عوض شود

حـوّای جا گرفته  در این  فکر رنج ِ تلخ

انگــار  هیچ وقـت  به آدم  نـمی رسد

تن  داده ام  به این که بسوزم در آتشت

حالا  بهشت هم  به  جهنم  نمی رسد

با این ردیف و قافیه  بهتر  نمی شوم !

وقتش رسیده  حال و هوایم  عوض شود

از این‌جا تا همان جایی که انتهای زمین می‌نامندش

ایستاده‌ام و ذکر می‌گویم

به خیال خراب نکردن پل‌های پشت‌سرت!

به خیال این‌زمان

که کاش تمام شود

و بهار

که این‌بار دل‌ام می‌خواهد

انتظارش را چوب‌خط کنم به‌روی تنهایی‌های پشت پنجره‌ام!

این‌جا یا آنجا

توفیری ندارد وقتی دل‌ات این‌جاست

وقتی تمام خاطرات‌ات قد می‌کشند در اتاق‌ام

وقتی بی‌تاب می‌شوم به چشمان نمناک‌ات

و مسح می‌کنم رد دستان‌ات را به‌روی دستان‌ام

و لرزش سکوت‌ام که مرا به‌یاد باکرگی انگشتان‌ات می‌اندازند

وقتی قرار بر جنگیدن است و آمدن

قرار بر گره‌زدن است و ماندن

دیگر چرا بی‌تاب صبوری نکردن باشم؟

می‌ایستم تا این انار صبوری از کف دهد

ترک بخورد

و سرخی خواب‌هایش را

به رخ رویاهای بی‌رنگ و روی هر شب ِ

دستان ِ هرجایی رانده شده

بکشد!

من آموخته‌ام

در پس تمامی لحظه‌ها

دمی باید سکوت کرد

به احترام تمامی لحظه‌هایی که فرصت جوانه‌زدن نداشتند!

من ذکر می‌گویم برای آشفته نشدن خیال‌ات

برای خورشید که روشن کند آسمان زندگانی‌‌ات

و برای ستاره‌ها

که هر شب به دعا بنشینند برای سبزی فردایت

کاری از من بر نمی‌آید جز ذکر‌ گقتن و صبوری کردن

لبخند بزن

می‌گویند جایی میان تمامی دل‌خوشی‌ها

دستی ایستاده است و فردا خیرات می‌کند!