خدای من


مادرم میگفت شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است

نمازش ترک نمیشود

زیارت عاشورا میخواند

روزه میگیرد

مسجد میرود

خیلی پسر با خداییست 
 

لحظه ای دلم گرفت ........

در دل فریاد زدم باور کنید من هم ایمان دارم

نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم می آورد

دست های پینه بسته پدرم را دست های خدا میبینم

زیارت عاشورا نمیخوانم ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند

به صندوق صدقه پول نمی اندازم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم

مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود

خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غم ها تنهایم نمیگذارد

برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او

مادرم خدای من و خدای همسایه یکیست فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم

خدای من دوست انسان هاست نه پادشاه آنها

"فریدون فرخزاد"

نظرات 3 + ارسال نظر
magam شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 14:38 http://magam-khaton.blogsky.com

ماهیان شهر ما

از کوسه ها وحشی ترند

بره های این حوالی

گرگ ها را می درند

سایه از سایه

هر انسان در میان کوچه ها

زنده ها هم

آبروی مردگان را میبرند

بسی جالب بود
خوشمان آمد

نادم شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 15:43 http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

بیزار میشوم از خودم وقتی که تو ناراحتی و من نمی توانم آرامت کنم...

نفس چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 22:51 http://oxygen1418.blogfa.com

سلام
قبلا هم خونده بودم اما بازم جالب و زیبا بود.
مرسی.

اینو بازم نوشتم که حفظش کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد