تو کیستی

کیستی که من این‌گونه به اعتماد
نام خود را با تو می‌گویم...
کلید قلبم را در دستانت می‌گذارم
نان شادی‌ام را با تو قسمت می‌کنم
به کنارت می‌نشینم و سر بر شانه تو
اینچنین آرام به خواب می‌روم؟
کیستی که من این‌گونه به جدّ
در دیار رویا‌های خویش با تو درنگ می‌کنم؟!
کیستی که من جز او‌
نمی‌بینم و نمی‌یابم؟!
دریای پشت کدام پنجره‌ای
که این‌گونه شایدهایم را گرفته‌ای
زندگی را دوباره جاری نموده‌ای
پرشور... زیبا و روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشه‌هایم جان می‌گیرد
و هر لحظه تعبیری می‌گردد
از فردایی بی‌پایان در تبلور طلوع ماهتاب
با عبور از تاریکی‌های سپری شده
کیستی‌ای مهربان‌ترین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد