من

نه که دوستت نداشته باشم ... نه .... فقط می ترسم ازت .... پیچیده ای . همونقدر که نداشتنت سخته ، داشتنت هم سخته . همونقدر که بلدی منو بخندونی ، بلدی اشکم رو دربیاری . همونقدر که شعر حفظی ، فحش هم حفظی . همونقدر که نرمی ، زمختی . همونقدر که معمولا مودبی ، اگه لازم باشه بی ادبی . آدم نمیتونه کنارت آروم بگیره ... همونقدر که بلدی امن باشی و آروم ، ممکنه آدم رو پرت کنی ته دره .... یه جایی که جنازه آدمم پیدا نشه .... همه اینا رو میدونم ولی بازم نمی تونم دوستت نداشته باشم ... بیزارم از این خواستنت .... بیزارم ولی ازش لذت هم می برم .... مث لذت بازی کردن با دندون لق .... درد کشیدن و لبخند زدن .... من راستش خیلی وقته دیگه نمی دونم کدوممون دیوونه تریم ...




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد