رگبار..

چون سنگها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنیده فراموش میکنی
رگبار نو بهاری و خواب دریچه را
 از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقه سبز نوازش است
 با بر گ های مرده هم آغوش میکنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش میکنی
 ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیت که مرا نوش میکنی
تو دره بنفش غروبی که روز را
 بر سینه می فشاری و خاموش میکنی
 در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ
باخت
 او را به سایه از چه سیه پوش میکنی؟

نظرات 1 + ارسال نظر
فریناز شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 18:40

چون سنگها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنیده فراموش میکنی....

قشنگ بود خیلی

رگبار نوبهار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد