-
اشتباه
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 10:57
سخت است حرفت را نفهمند، سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند، حالا میفهمم، که خدا چه زجری میکشد وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ؛ اشتباهی هم فهمیده اند.
-
احساس
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1392 11:24
تمنای آغوشی وحشی... لذت لمس گناه... و سوزش خیانت بوسه... تو در کجای احساسم جا مانده ای؟ از من چه میخواهی؟ عشق در من لال هوس در من کور احساس در من کر شده است... با تو از چه بگویم... وقتی میسوزم از خاطره پیچش پیچک وار تن هایمان... وقتی دیوانه ام میکند حس خیسی تنت در عشقبازیمان...
-
قضاوت
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1392 18:37
قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن ... از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من کردم اشکهایی را بریز که من ریختم دردها و خوشیهای من را تجربه کن سالهایی را بگذران که من گذراندم روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم...
-
زندگی
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 15:38
زندگی خوردن و خوابیدن نیست انتظار و هوس و دیدن و نادیدن نیست. زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف. یادمان باشد اگر گل چیدیم عطر و برگ و گل و خار... همه همسایه ی دیوار به دیوار همند.
-
زمانه
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 17:27
خسرو شکیبایی می گفت: بعضی وقت ها یکی طوری می سوزونتت که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن، بعضی وقت ها یکی طوری خاموشت میکنه که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن. زمانه ایست که خیلی چیزها آنطوری که بود یا باید باشد نیست
-
ازدواج کوهی
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 16:12
دختر تنها ! از تنهایی خسته شده بود از طرفی دوست داشت هر چه زودتر ازدوج کنه برای همین از دوستش خواست راهنمایی اش کنه دوستش میگه : من هم تنهام ، بیا با هم بریم کوه ، چون شنیدم خیلی از مردهای آماده ازدواج و تنها برای پیدا کردن زن میرن کوه ... اون دو تا میرن کوه در بالای یه صخره کوه جایی که اون دو تا هیچ کسی رو نمی بینن...
-
باران
جمعه 18 بهمنماه سال 1392 15:29
دلم کسی را میخواهد کسی که از جنس خودم باشد دلش شیشه ای گونه هایش بارانی. دستانش کمی سرد نگاهش ستاره باران باشد
-
نشانه
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 15:47
آدمی که منتظراست هیچ نشانه ای ندارد هیچ نشانه خاصی!!!!! فقط باهرصدایی برمیگردد
-
دوست دارم
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 15:44
آدمهای ساده را دوست دارم. همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند. همان ها که برای همه لبخند دارند. همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند. آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛ عمر شان کوتاه است. بس که هر کسی از راه می رسد یا ازشان سوء استفاده می کند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد....
-
امـــــشب
شنبه 12 بهمنماه سال 1392 19:27
امـــــشب همه چیـــــز رو به راه اســـــت همـــــه چیـــــز آرام.....آرام ... باورت می شـــــود دیگـــــر یاد گرفتــــ ـه ام شبـــــها بخوابم " با یــــ ـاد تو " تو نگرانم نشـــــو ! همه چیـــــز را یــــ ـاد گرفتـــــه ام ! راه رفتـــــن در این دنیـــــا را هم بدون تو یـــــاد گرفتـــــه ام ! یـــــاد...
-
خدا
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 18:22
آخرین چیزی که یک کودک سه ساله سوریه ای قبل از مرگ گفت : من همه چیزو به خدا میگم .
-
عـــــاشق
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 16:17
عـــــاشق” را کـــه بــرعکــــس کنـــی می شــــود “قـــشاع” دهخــــدا را می شــناسی؟ لــــغت نــامه اش را کــــه بــاز کـــردم نـــوشته بود: قــــشاع: دردی که ادم را از درمـــــان مایــــوس میکند.
-
دختر
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1392 11:49
روسریت را سفت ببند لباسهایت پوشیده باشد... آرایش نکن اگر راه دارد زیبا هم نباش دخترک پنهان کن خویش را... اینجا ایران است... در دانشگاه هزاران خواستگار داری ولی تنها خواستگار یک شبند... در خیابان هزاران راننده ی شخصی داری امامقصد همه مکان خالیست و بس... کمی که فکر کنی لرزه بر بدنت مینشیند... سیراب شدن چشمها خیال باطل...
-
یادش بخیر
شنبه 5 بهمنماه سال 1392 17:36
صداقت؟…. یادش گرامى… غیرت؟….. به احترامش یک لحظه سکوت… معرفت؟….. یابنده پاداش میگیرد… مرام؟….. قطعه ی شهدا … عشق؟ ….. از دم قسط… واقـــعـــ ـا به کــــــجــ ـــــا چــــنــــ ـیـــــــن شـــــتـــ ــابــــ...
-
آقای گاو
جمعه 4 بهمنماه سال 1392 17:42
در یک مدرسه راهنمایی دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت می کردم و چند سالی بود که مدیر مدرسه شده بودم… قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند.هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هیاهوی دانش آموزان در حیاط و گفت وگوی همکاران در دفتر مدرسه، به هم نیامیخته بود. در همین هنگام، مردی با...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 دیماه سال 1392 17:01
بعضی آدمها را نمی شود ، داشت .. فقط می شود یک جور خاصی دوست شان داشت .. بعضی آدمها ، اصلاً برای این نیستند که برای تو باشند .. یا تو برای آنها ! اصلاً به آخرش فکر نمی کنی آنها برای این هستند که دوست شان بداری .. آن هم نه دوست داشتن معمولی ،نه حتی عشق .. یک جور خاصی دوست داشتن ، که اصلاً هم کم نیست .. این آدم ها حتی...
-
آموخته ام
یکشنبه 29 دیماه سال 1392 16:29
آموخته ام که ... وابسته نباید شد نه به کسی نه به رابطه ای و نه ... و این لعنتی ... " نشدنی ترین " کاری است که آموخته ام ...
-
تو
یکشنبه 29 دیماه سال 1392 16:27
دلت برای هیچکس به اندازه من تنگ نخواهد شد٫ برای نگاه کردنم....خندیدنم....اذیت کردنم..... برای تمام لحظه هایی که در کنارم داشتی روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود.... میدانم روزی که من نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد.... هیچکس
-
دوستت دارم
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 12:05
قسم به نم نم باران که دوستت دارم به اشکهای خیابان که دوستت دارم قسم به سعدی و حافظ، به منزوی... قیصر به شاعران پریشان که دوستت دارم قسم به مجلس مادر، به کاسه ی شله زرد به نذرهای فراوان که دوستت دارم ورای فقه، ورای کلام، باور کن ورای فلسفه... عرفان... که دوستت دارم بجای اینکه بخواهم ... و یا ... ولش کن! نه! عجیب...
-
دوستت دارم
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 12:05
قسم به نم نم باران که دوستت دارم به اشکهای خیابان که دوستت دارم قسم به سعدی و حافظ، به منزوی... قیصر به شاعران پریشان که دوستت دارم قسم به مجلس مادر، به کاسه ی شله زرد به نذرهای فراوان که دوستت دارم ورای فقه، ورای کلام، باور کن ورای فلسفه... عرفان... که دوستت دارم بجای اینکه بخواهم ... و یا ... ولش کن! نه! عجیب...
-
شاید
دوشنبه 23 دیماه سال 1392 15:36
شاید این جهان جهنم سیاره د یگر باشد
-
آزمایشگاه
یکشنبه 22 دیماه سال 1392 17:21
سلام خانوم - سلام من از آزمایشگاه تماس می گیرم - بفرمایید ، امرتون؟ میخواستم بگم متاسفانه آزمایشهای همسرتون با یکی دیگه قاطی شده و ما الان دو تا جواب آزمایش متفاوت داریم -اوا ! یعنی چی خانوم؟ این چه وضعشه؟ متاسفم! ولی کاریه که شده -حالا جواب آزمایشها چی هست؟ یکیشون آلزایمر داره و یکی دیگشون ایدز - وای ! حالا من باید...
-
آزمایشگاه
یکشنبه 22 دیماه سال 1392 17:21
سلام خانوم - سلام من از آزمایشگاه تماس می گیرم - بفرمایید ، امرتون؟ میخواستم بگم متاسفانه آزمایشهای همسرتون با یکی دیگه قاطی شده و ما الان دو تا جواب آزمایش متفاوت داریم -اوا ! یعنی چی خانوم؟ این چه وضعشه؟ متاسفم! ولی کاریه که شده -حالا جواب آزمایشها چی هست؟ یکیشون آلزایمر داره و یکی دیگشون ایدز - وای ! حالا من باید...
-
عشق
یکشنبه 22 دیماه سال 1392 17:18
دلــتــنــگــی . . . ؟ حــاضــر غــــم . . . ؟ حــاضــر درد . . . ؟ حــاضــر دوری . . . ؟ حــاضــر عــشــق . . . ؟ بلنـــــــــدتر میخوانـــــــــم ، عشــــــــــق . . . ؟ باز هـــــــم نیامــــــــده ؟ ؟ ؟ . . . غیبـــــــــت هایــــــش از حـــــــــد مجاز چنـــــــــدیست کــه گذشتـــــــــه اخــــــــــراجش...
-
آغاز
سهشنبه 17 دیماه سال 1392 15:50
بیگاهان به غربت به زمانی که خود درنرسیدهبودــ چنین زادهشدم در بیشهیِ جانوران و سنگ، و قلبام در خلاء تپیدن آغازکرد. گهوارهیِ تکرار را ترکگفتم در سرزمینی بیپرنده و بیبهار. نخستین سفرم بازآمدن بود از چشماندازهایِ امیدفرسایِ ماسه و خار بیآن که با نخستین قدمهایِ ناآزمودهیِ نوپایییِ خویش به راهی دور رفتهباشم....
-
دخترزیبا
دوشنبه 18 آذرماه سال 1392 11:56
دو راهب در مسیر زیارت خود ، به قسمت کم عمق رودخانه ای رسیدند. لب رودخانه ، دختر زیبائی را دیدند که لباس گرانقیمتی به تن داشت. از آنجائی که ساحل رودخانه مرتفع بود و آن دختر خانم هم نمیخواست هنگام عبور لباسش آسیب ببیند ، منتظر ایستاده بود . یکی از راهبها بدون مقدمه رفت و خانوم را سوارکولش کرد. سپس او را از عرض رودخانه...
-
دخترکوچولو
دوشنبه 18 آذرماه سال 1392 11:53
در مطب دکتر به شدت به صدا درامد . دکتر گفت: در را شکستی ! بیا تو در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود ، به طرف دکتر دوید : آقای دکتر ! مادرم ! و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد : التماس میکنم با من بیایید ! مادرم خیلی مریض است . دکتر گفت : باید مادرت را اینجا بیاوری ، من برای ویزیت به خانه کسی...
-
کشورمن
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1392 10:24
من در کشوری زندگی می کنم که دویدن سهم کسانی است که هرگز نمی رسند و رسیدن سهم کسانی که هرگز نمی دوند... ارزش مردگانش چندین برابر زندگانش است.. در سرزمین من مردمانش با نفرت بیشتری به بوسیدن دو عاشق نگاه می کنند تا صحنه ی اعدام یک انسان در سرزمین من. . .
-
یک روز تو می آیی
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1392 15:36
یک روز تو می آیی و من غرق سوالم از عرش خداوند ندیدی به چه حالم؟ گفتند که می آیی و آسوده به خوابیم عمریست که من خوابم و در شهر خیالم اینجا همه زاهد ،همه از جنس خدایند آفت زده از زهد و ریاء تازه نهالم با نام تو در معبد و بتخانه نشستند من، کور و کر و ساکت و لالم دنیای دروغ و ستم و جهل همینجاست آیا تو خبر داری از این گوشه...
-
سیگار
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1392 10:45
ی ﺑﺎﺭ ﻣﺎمانم ﺑﻬﻢ ﺷﻚ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﺸﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺍﻳﻴﻢ که ﺑﻴﺎﺩ ﻧﺼﻴﺤﺘﻢ ﻛﻨﻪ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻇﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﻳﻴﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﻭﺿﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﻧﻤﺎﺯﺷﻮ ﺧﻮﻧﺪ ﻧﺎﻫﺎﺭﺷﻮ ﺧﻮﺭﺩ ﺧﻴﻠﻲ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺧﺎﻛﻲ ﺍﻭﻣﺪ ﺭﻭ ﻣﺒﻞ ﭘﻴﺸﻢ ی ﺳﻴﺐ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ : عزیزم ﺍﻳﻦ ﺳﻴﺐ ﺭﻭ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻲ؟ گفتم بله دایی گفت ﺩﻳﮕﻪ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﻧﻜﺶ!!! ﺗﻮ ﻋﻤﺮﻡ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﻗﺎﻧﻊ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ :|