لیلی, خودش را به آتش کشید.

خدا گفت: زمین سردش است. چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟

لیلی گفت: من.

خدا شعله ای به او داد. لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت.

سینه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. لیلی هم.

خدا گفت شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش.

لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا می کرد.

لیلی گر می گرفت. خدا حظ می کرد.

لیلی می ترسید. می ترسید آتش اش تمام شود.

لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت کرد.

مجنون سررسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد.

آتش زبانه کشید. آتش ماند. زمین خدا گرم شد.

خدا گفت: اگر لیلی نبود, زمین من همیشه سردش بود.

نظرات 6 + ارسال نظر
ستوده شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:38 http://saba055.blogsky.com

قشنگ وزیبا بود .
ولی بیچاره از مجنون که پیش مرگه لیلیه .

فریناز شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:56

خدا هم می دونه این خانوما چه قدر حیاتشون واسه شما آقایون لازمه!!!!
خیلی قشنگ بود....

درنا شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:52 http://www.dornah.blogfa.com

چقدر قشنگ و با معنی

یلدا شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:27 http://taranomdelha.blogfa.com

جالب بودم
منم آپم

گل مریم شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:07

اگر لیلی ها نباشند زمین همیشه سردش است

mona یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:39 http://www.zenndegi.blogfa.com

رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد