از این پس
برای هیچ کس
نخواهم خواند
نخواهم گفت
قصه ی دربدری واژه هایم را
از این پس
باقی نخواهد ماند
هیچ برگ گلی
که بگوید
قصه ی غربت دردهایم را
□
بغض مبهم شعرهایم !
ازین پس
کجا خواهی رفت؟
تو نیز – آواره خواهی ماند
پس گرفتگی صدایم
□
چه سخت از من گسیختی
چه سخت گسیختی از من
علت واضح سروده هایم!
□
چه کردند با من
رسالت چشمهایت
تکرار غریب حرفهایم
شعرت قشنگه ولی هرچی نگاه کردم حرفی از سوغاتی توش نبود. یه بیت هم در مورد سوغاتی میگفتی
بعضی حرفا گفتنی نیست
سلام این شعر خیلی غمگینه
نههههههه
اتفاقا دادم گروه سندی با یه اهنگ بندری بخونه