در گلستانه

دشت هایی چه فراخ
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود که صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه کسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوه ها را کندم و نشستم پاها در آب

من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ‚ سر رسد از پس کوه

چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ می چرد گاوی در کرد
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست

زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می خواند

 ***شاید آن روز که سهراب نوشت :
 تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پر درد گل یاس نداشت
باید اینجور نوشت ، هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس
زندگی اجباریست***

نظرات 5 + ارسال نظر
ستوده جمعه 26 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 http://saba055.blogsky.com

چرا زندگی اجباریه مگر سربازی که اجباری باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟
هر کس از زندگی خسته شده بره خودش را از پشت بوم بندازه پایین هیچ هم اجباری نیست .

من رفتم رو پشت بوم
فعلا بای
نکنه بیفتم پام بشکنه
خدا حافظ همگی

ستوده جمعه 26 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 19:05 http://saba055.blogsky.com

هوراااااااااااااااااااااااا من اول شدم برای اولین بار اول شدم .
فکر کنم امشب از خوشحالی این اول شدن خوابم نبره
حالا برای چی رفتی پشت بوم میفتی دستت میشکنه مامانت میاد سرمون را از تنمون جدا میکنه
بیا پایین

سلام
چون دارم ساختمون می زنم رفتم سر پشت بوم
حواسم هست نیوفتم

فریناز شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:50

ساناز سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 http://sara3767.persianblog.ir/

سلام واقعا زندگی اجباری است این شعر قشنگه و شاید یه حقیقت موفق باشی

ثریا (قشنگترین دقایق درکنار هم...) پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:06 http://soraya90.blogsky.com

یروز در دفتر شعر خود
نقشی از یک کبوتر سفید کشیدم
به امید آنکه بال بگشاید
و به جای این همه نوشتن های بیهوده
خبر دلتنگی های مرا به تو برساند

یک هفته از دیروز گذشت
و
نه کبوتر را میل پرواز بود
و
نه مرا میل چشم بر داشتن از صفحه کاغذ
تمام امروز را با خود میاندیشیدم
چه نا خواسته قفس هایی که نیافریدیم
حتی به سادگی خط های آبی یک دفتر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد