باز باران

زیر باران فدم زدم
صدای پای من،
با صدای چکه های باران یکی می شد . من هم با باران یکی شدم.باریدم. باران بارید و من با ابر یکی شدم گریستم . برای خودم .برای تو .برای پرنده کوچکی که باران لانه اش را از او گرفت ..برای مظلومیت همه آنهایی که خیس بودند ...زیر باران قدم زدم . از خود می پرسیدم :من و باران که با هم رفیقیم ؟!پس از چه روست که من امشب دلگیرم ؟ باران صدای قدم هایم را می شست و می برد . و من در صدایی جدید پیچیده شدم