زمستان است .

هوا تاریک و درد ِ آسمان سنگین ،

مداوم برف می آید .

تمام کوچه ها مسدود ،

رفتن، آمدن، محدود ،

در هر خانه، آتش گشته عطر آگین

کسی بیرون نمی آید.


فرو رفته ست پا در برف ،

لب وا مانده از یک حرف ،

سرما سخت و بی طاقت

چه تدبیر این زمان، باید !


زمین، بی رحم و ظالم، برنمی دارد ز پای ناتوانم دست .

هوا مه پوش، سوز ِ زخم ِ درد آلوده در آغوش ؛

تمام مِهر ها مُرده ،

زمستان است .