بهار من

مگر نمیدانی که زمستان بی وفایی با همه خودنمایی اش کوله بار برف و سرمایش را از زمین سرد و بی حاصل قلبم جمع می کند تا بهارعشـق از راه برسد و دوباره شکفتن و روییدن را به گل های ارغوانی رنگ احساس و سبزه باطراوت آرزوها بیاموزد..؟!!! مگر نمیدانی بلبل های عـاشق زمزمه آمدن بـهار زیبایی را در گوش درختان سـبز باغ عشق نجوا می کنند و نسـیم دل انگیز بهاری شمیم عشق و مهربانی را در بوسـتان سرسـبز رویـا آکنده می سازد...؟!!! مگر می شود...؟!!!مگر می شود بهار بیاید و تو نیایی...؟!!! تو خود از جنس بهــاری...!!! قلبت به نرمی و نازکی گلبرگی از نیلوفرهای آبی ست و احساست به لطافـت قاصدک هایی که با وزش نسیم عشق در آسمان نیلی رنگ قلبت به پرواز در می آیند...!!!  

بهـار می آید و بنفشه ها و رزهای وحشی از دل سرد و یخ زده زمین
سر بر می آورند و زمین ماتم زده زمستان به گستردگی نگاه بهاری ات سبـز میشود...!!!
اما اگر تو نیایی این همه شگفتی و زیبایی با خـزان بی شاخ و برگ زمستان برایم فرقـی
ندارد...!!!
 بیا و چشمـه
جوشان عشق را بر بوستان سرد و ماتم زده قلبم جاری کن تا بهار قلبم مملو از عطر خوش
وجود بی همتایت گردد...!!!