دو تا پیرمرد با هم قدم می زدن و 20 قدم جلوتر همسرهاشون کنار هم به آرومی در حال قدم زدن بودن.
پیرمرد اول: «من و زنم دیروز به یه رستوران رفتیم که هم خیلی شیک و تر تمیز و با کلاس بود، هم کیفیت غذاش خیلی خوب بود و هم قیمت غذاش مناسب بود.»
پیرمرد دوم: «اِ... چه جالب. پس لازم شد ما هم یه شب بریم اونجا... اسم رستوران چی بود؟»
پیرمرد اول کلی فکر کرد و به خودش فشار آورد، اما چیزی یادش نیومد. بعد پرسید: «ببین، یه حشره ای هست، پرهای بزرگ و خوشگلی داره، خشکش می کنن تو خونه به عنوان تابلو نگه می دارن، اسمش چیه؟»
پیرمرددوم: «پروانه؟»
پیرمرد اول: «آره!» بعد با فریاد رو به پیرزنها: «پروانه! پروانه! اون رستورانی که دیروز رفتیم اسمش چی بود؟!!!»
خیلی باحال بود...
سلاممممممممممممممممممممممممممممم
بابا حمید
من اومدم....
این یکی هم خیلی جالب بود . نتونستم زودر آخرش رو حدس بزنم .
راستی چطوری قالب قشنگ ؟
تازگیا تنوع طلب شدی !!
چرا قالب ماشینی نذاشتی ؟
قرار نیست آخرشو حدس بزنی.مگه فیلم هندیه که اخرشو حدس بزنی
بعله راستم قالب نیمه قشنگ
من از گدیم گدیما تنوع طلب بیدم
من بیشتر قالب کیکی دوست دارم تا قالب ماشینی
وای چه باحال بود
آی کیو همه مردا همینطوریه ها
از جمله بعضیا