بدون شرح

شهر من کاشان نیست 

شهر من گم شده است 

من با تاب من با تب 

خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام 

من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم 

من صدای نفس باغچه را می شنوم 

وصدای ظلمت را وقتی از برگی میریزد 

وصدای سرفه روشنی از پشت درخت  

و صدای صاف باز و بسته شدن پنجره تنهایی 

و صدای پاک ،پوست انداختن مبهم عشق 

متراکم شدن ذوق پریدن دربال 

و ترک خوردن خودداری روح  

من صدای قدم خواهش را میشنوم 

وصدای پای قانونی خون را در رگ  

من به آغاز زمین نزدیکم....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد