آغاز

بی‌گاهان
 به غربت

به زمانی که خود درنرسیده‌بودــ

 

چنین زاده‌شدم در بیشه‌یِ جانوران و سنگ،
 

و قلب‌ام
 در خلاء

تپیدن آغازکرد.

 

گهواره‌یِ تکرار را ترک‌گفتم
 
در سرزمینی
 بی‌پرنده و بی‌بهار.

 

نخستین سفرم بازآمدن بود از چشم‌اندازهایِ امیدفرسایِ ماسه و خار
بی‌آن که با نخستین قدم‌هایِ ناآزموده‌یِ نوپایی‌یِ خویش به راهی دور رفته‌باشم.

نخستین سفرم
بازآمدن بود.

 

دوردست
امیدی نمی‌آموخت.

 

لرزان
 بر پاهایِ نو راه
  رو در افقِ سوزان ایستادم.

دریافتم که بشارتی نیست
چرا که سرابی در میانه بود.

 

دوردست امیدی نمی‌آموخت.
دانستم که بشارتی نیست:
 
این بی‌کرانه
 زندانی چندان عظیم بود
  که روح

از شرمِ ناتوانی
 

در اشک
 پنهان‌می‌شد.
نظرات 1 + ارسال نظر
ناله بارون پنج‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1392 ساعت 17:20

صبرکن عشق زمینگیر شود بعد برو
یادل از دیدن تو سیر شود بعد برو
ای کبوتر بکجا ؟قدردگر صبر بکن
آسمان پای پرت پیرشود بعد برو
باش بادست خودت آینه را پاک بکن
نکند آینه دلگیرشود بعد برو
یک نفس حسرت لبخند تورا میبارد
خنده کن عشق نمک گیر شود بعد برو
تواگر کوچ کنی بغض خدا میشکند
صبرکن گریه به زنجیر شود بعد برو
خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
باش تا خواب تو تعبیر شود بعد برو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد