وقتی دریچه های غزل باز می شود
شب با خیال چشم تو آغاز می شود
آتش زبانه می زند از جان واژه ها
یاد تو در دلــــم پر پرواز می شود
حس می کنم رها شده ام در تن بهــــــــار
وقتی که دکمه دکمه پیرهنت باز می شود
دریا خلاصه ایست از آبی چشم تو
پلکی بزن بخند که اعجاز می شود
می آیی و حضور تو یعنی تمام عشق
می رقصی و حریر تنت ناز می شود
دستم نمی رسد به تــو تا بـــاورم کنی
آغوش من به عشق تو ابراز می شود
کم کم غروب می کنم و باز آری آه
شب با خیال چشم تو آغاز می شود
سلام.وب جالبی داری.به وب منم سر بزن.مشتاق تبادل لینک.میتونی مقالات تاریخی به خصوص زندگی کوروش کبیر رو با مراجعه به لینک زیر بخونی و اگه خواستی به مقاله امتیاز بده.موفق باشی.
میلاد اهورا
http://www.deriksaz.com/sellerlink.aspx?user_name=MILADAHORA
سلام
اوکی الان میام
سلام عزیزم مرسی نظر دادی وبلاگت خیلی خوشمله بازم سر بزن جیجر