غزلی در نتوانستن


 از دست های گرم تو

 کودکان توامان آغوش خویش

 سخن ها می توانم گفت

 غم نان اگر بگذارد

 

 نغمه در نغمه درافکنده

 ای مسیح مادر ای خورشید

 از مهربانی بی دریغ جانت

 با چنگ تمامی ناپذیر تو

 سرودها می توانم کرد 

 غم نان اگر بگذارد

 

 رنگ ها در رنگ ها دویده

 از رنگین کمان بهاری تو

 که سراپرده در این باغ خزان رسیده

 برافراشته است

 نقش ها می توانم زد

 غم نان اگر بگذارد

 

 چشمه ساری در دل و

 آبشاری در کف

 آفتابی در نگاه و

 فرشته یی در پیراهن

 از انسانی که تویی

 قصه ها می توانم کرد

 غم نان اگر بگذرد.

((شاملو))

نظرات 2 + ارسال نظر
magam شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 21:48 http://magam-khaton.blogsky.com

شور غزل به خوانده شدن از دهان توست
این طعم سالهاست که زیر زبان توست
از راه گوش می رسد و لانه می کند
در ذهن من که گوشه ی دنج جهان توست


گفتم شاید یکم با عنوان پست مرتبط باشه
بازم مثل همیشه زیبا بود

همین که هستی
تشکر

نادم یکشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:07 http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

غیرتی شدن به هارت و پورت کردن و گیر دادن و جاسوسی کردن نیست،

غیرت یعنی ...

زن مورد علاقه ات هیچ وقت احساس تنهایی و بی پناهی نکنه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد