زندگی

چه زیبا می گفت

پیرمرد خیاط

زندگی

هیچوقت اندازه تنم نشد

حتی

وقتی

خودم بریدم و دوختم

نظرات 4 + ارسال نظر
fahime جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 18:10

میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم
که آشکارا در پرده کنایت رفت
مجال ما همه این تنگمایه بود و
دریغ
که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت!

نادم شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 15:51 http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی! حرف نمی زنم .... چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی! نگاهت نمی کنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی! صدایت نمی زنم ..... زیرا اشک های من برای تو بی فایده است! فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام

magam شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 16:42

چرا اندازش نشد؟؟؟

خیاط هم خیاطای قدیم
اصلا اینکاره نبود

magam چهارشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 15:09

بله
چه جواب قانع کننده ای !!

بله بله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد