-
تو مرا می فهمی!!!
دوشنبه 27 تیرماه سال 1390 11:41
تو مرا می فهمی من تو را می خواهم و همین ساده ترین قصه یک انسان است تو مرا می خوانی من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم و تو هم می دانی تا ابد در دل من می مانی ... آرزویم این است نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد... نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز.... و به اندازه هر روز تو عاشق باشی.... عاشق آنکه تو را می خواهد......
-
فرار از زندگی
شنبه 14 خردادماه سال 1390 10:50
روزی شاگردی به استاد خویش گفت:استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی؟استاد گفت: واقعا می خواهی آن را فرا گیری؟شاگرد گفت:بله با کمال میل.استاد گفت:پس آماده شو با هم به جایی برویم.شاگرد قبول کرد.استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند،برد.استاد گفت .... خوب به مکالمات بین...
-
نیوتون
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 01:54
روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند آنها تصمیم گرفتند تا قایم باشک بازی کنند. انیشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت. او باید تا 100 میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد. همه پنهان شدند الا نیوتون ... نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد، دقیقا در مقابل انیشتین. انیشتین شمرد 97, 98, 99..100…...
-
حتمی دلیلی دارد ...
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 00:03
مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود. تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت. اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش تمام درختان و گیاهان در حال...
-
خواهی آمد
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1390 01:34
دوباره هلهله سرده بهار می آید دوباره فصل تو ای بی قرار می آید هزاره شد غم هجران ولی تو می دانی که صاحب صده ها انتظار می آید چه روز ها که به عشقش تو عهد می خواندی بدان به عهد وفا می کند نگار می آید دوباره خاک کویرم،حریص بارانم ببار ابر نگاهم،ببار می آید میان خانه قلبم چه شور و غوغایی است بزن دلم، دف و نی را که یار می...
-
جایزه
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 12:43
جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پرگرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید. چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود. او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد. اما بی پول بود. بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد...
-
دریا
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 12:04
گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی یک روز شاید در تب توفان بپیچندت آن روز باید ! راه صحرا را بلد باشی بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست باید سکوت سرد سرما را بلد باشی یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید نامهربانی های دنیا را بلد باشی شاید خودت را خواستی یک روز برگردی باید مسیر کودکی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 11:59
چشمی برای عشق شما تر نمی کنند آنقدر عاقلند که باور نمی کنند هر روز، فکر روز گذشته ولی دریغ فکری برای لحظه ی آخر نمی کنند کافر نبوده ایم ولی نابرادران رحمی به عشق پاک برادر نمی کنند رؤیایشان همیشه همین بوده مرگ ما یک شاخه گل اگر چه که پر پر نمی کنند اما همیشه ظاهرشان عکس باطن است از بس که شعر آینه از بر نمی کنند بیگانه...
-
عیدتون مبارک
جمعه 5 فروردینماه سال 1390 18:18
سلام بچه ها تا الان که زیاد شرینی نخوردم.با اجازه رفتم سراغ شرینیها راستی سال نو مبارک نه اصلا ولش کن بعدا میاد تبریک میگم
-
دعای بچه کوچولوها....
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 23:42
خدای مهربانم! من در سال جدید از شما میخواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدیهایی را که من جمع میکنم از من میگیرند و به بچه آنهایی میدهند که به من عیدی میدهند! خدای عزیزم ! سلام . من پارسال با دوستم در خونه ها...
-
بهار من
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 23:29
مگر نمیدانی که زمستان بی وفایی با همه خودنمایی اش کوله بار برف و سرمایش را از زمین سرد و بی حاصل قلبم جمع می کند تا بهارعشـق از راه برسد و دوباره شکفتن و روییدن را به گل های ارغوانی رنگ احساس و سبزه باطراوت آرزوها بیاموزد..؟!!! مگر نمیدانی بلبل های عـاشق زمزمه آمدن بـهار زیبایی را در گوش درختان سـبز باغ عشق نجوا می...
-
بهار
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 23:16
درخت غچه برآورد و بلبلان مستند جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند حریف مجلس ما خود همیشه دل می برد علی الخصوص که پیرایه ای بر او بستند بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط ز بس که عامی و عارف به رقص برجستند یکی درخت گل اندر سرای خانه ماست که سروهای چمن پیش قامتش پستند به سرو گفت کسی ، میوه ای نمی آری جواب داد که آزادگان،...
-
اینم شرینی شب عیدتون
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 19:47
-
تولد تولد تولدم مبارک
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 19:25
بفرمایید کیک
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 00:15
-
هدیه
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1389 22:08
خدایا به او کمک کن خوب باشد ... آن طور که تو می خواهی او هم بخواهد ... و راضی باشد ... و بخندد و غمگین نباشد ... خدایا نگذار گرسنه بماند ... و اگر گرسنه ماند چشمانش را سیر کن ... و نگذار خسته بشود ... و اگر شد با یادی شیرین خستگیش را ببر . خدایا کمک کن خوب نفس بکشد و خوب بشنود ... و خاطرات با تو بودن را خوب به خاطر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1389 00:34
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست روا بود که چنین بیحساب دل ببری مکن که مظلمه خلق را جزایی هست توانگران را عیبی نباشد ار وقتی نظر کنند که در کوی ما گدایی هست به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست کسی نماند که بر درد من نبخشاید کسی نگفت که بیرون از این دوایی...
-
شایعه
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 21:51
زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان...
-
وقتش رسیده
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 10:57
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود هی کار دست من بدهد چشم های تو هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان حس می کنم که قافیه هایم عوض شود جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود سهراب ِ شعرهای من از دست می رود حتی اگر عقیده ی رستم عوض...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 10:53
از اینجا تا همان جایی که انتهای زمین مینامندش ایستادهام و ذکر میگویم به خیال خراب نکردن پلهای پشتسرت ! به خیال اینزمان که کاش تمام شود و بهار که اینبار دلام میخواهد انتظارش را چوبخط کنم بهروی تنهاییهای پشت پنجرهام ! اینجا یا آنجا توفیری ندارد وقتی دلات اینجاست وقتی تمام خاطراتات قد میکشند در اتاقام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 00:12
گفتم که دلم هست به پیش تو گرو دل باز ده آغاز مکن قصه نو افشاند هزار دل ز هر حلقه زلفش گفتا که دلت بجوی و بردار و برو
-
به نام عشق
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 16:14
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن غم را دوباره وارد این ماجرا نکن بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن موهات را ببند دلم را تکان نده در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن دل من در کنار توست اگر چشم وا کنی خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 16:10
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستاییها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستاییها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتنشان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند. به...
-
داستان آموزنده
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 16:04
در سال ۱۹۶۸ مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. در آن سال مسابقه دوی ماراتن یکی از شگفت انگیزترین مسابقات دو در جهان بود.دوی ماراتن در تمام المپیکها مورد توجه همگان است و مدال طلایش گل سرسبد مدال های المپیک. این مسابقه به طور مستقیم در هر ۵ قاره جهان پخش میشود. کیلومتر آخر مسابقه بود دوندگان رقابت حساس و...
-
غم پنهان
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 17:43
تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ - هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت...
-
درسی بزرگ از یک کودک
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 17:39
سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد. ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بودکه او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بودو هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.پزشک معالج...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 22:55
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی کاهش جان تو من دارم و من می دانم که تو از دوری خورشید چه ها می بینی تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من سر راحت ننهادی به سر بالینی همه در چشمه مهتاب غم از دل شوئید امشب ای مه تو هم ازطالع من غمگینی من مگر طالع خود در تو توانم دیدن که توام آینه بخت غبار آگینی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 22:30
گفتم که دلم هست به پیش تو گرو دل باز ده ... آغاز مکن قصه نو افشاند هزار دل ز هر حلقه ی زلف گفتا که دلت بجوی و بردار و برو
-
قضاوت علی (ع)
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 22:13
در زمان خلافت عمر، جوانى به نزد او آمد و از مادرش شکایت کرد. و ناله سر مى داد که :- خدایا! بین من و مادرم حکم کن .عمر از او پرسید:- مگر مادرت چه کرده است ؟ چرا درباره او شکایت مى کنى ؟جوان پاسخ داد: مادرم نه ماه مرا در شکم خود پرورده و دو سال تمام نیز شیر داده . اکنون که بزرگ شده ام و خوب و بد را تشخیص مى دهم ، مرا...
-
نشانه های زن و شوهر!
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 22:06
زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند! پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟ زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم ماموران مدرک خواستند، زن و مرد گفتند نداریم ! ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟! زن و مرد گفتند ... برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم ... ! اول اینکه آن...