-
با کاروان عشق
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 11:48
اینک قریب چهل روز از غروب غم فزای شهادت شقایقها میگذرد؛ و اینک از صدای نحص شلاق خزان بر پیکر آلالهها، اربعینی میگذرد و اسارت، سیلی، غربت، فریاد و بیدارگری سهم حاملان پیغام قاصدک های عترت و عظمت شد. از آن روز تا امروز چهل روز در سوگ ابرمردی نشستیم که حیات اسلام مدیون رگهای پاره پاره اوست. قصه سر و نیزه، قصه لبهای...
-
زمستان است .
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 21:54
زمستان است . هوا تاریک و درد ِ آسمان سنگین ، مداوم برف می آید . تمام کوچه ها مسدود ، رفتن، آمدن، محدود ، در هر خانه، آتش گشته عطر آگین کسی بیرون نمی آید. فرو رفته ست پا در برف ، لب وا مانده از یک حرف ، سرما سخت و بی طاقت چه تدبیر این زمان، باید ! زمین، بی رحم و ظالم، برنمی دارد ز پای ناتوانم دست . هوا مه پوش، سوز ِ...
-
زمستان است
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 21:47
زمستان است ستاره هایخ زده اند آفتاب یخ زده من نیز هم قندیل دلتنگی ازناودان احساس آویزان است سردرگریبان است ماننددرد مانندمن برف می بارد درکنارش غم شاخه ی امیدمی شکند همچون دل من زمستان است گل یخ می گوید شایدخداهم اززمین ازماگریزان است من می گویم من نیز هم مانیزهم زمستان است ... ...
-
می تراود مهتاب
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 21:38
م ی تراود مهتاب می درخشد شب تاب نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند نگران با من ایستاده سحر صبح می خواهد از من کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر در جگر لیکن خاری از ره این سفرم می شکند نازک آرای تن ساق گلی که به جانش کشتم و به جان دادمش آب ای دریغا به برم می...
-
ای آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 21:35
یک نفر در آب دارد می سپارد جان یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن آن زمان که پیش خود بیهوده میپندارید که گرفتستید دست ناتوان را تا توانایی بهتر را پدید آرید آن زمان که تنگ میبندید بر کمرهاتان کمر بند در چه هنگامی بگویم من؟ یک...
-
شعر افسانه(نیما یوشیج)
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 21:28
افسانه : در شب تیره ، دیوانه ای که او دل به رنگی گریزان سپرده در دره ی سرد و خلوت نشسته همچو ساقه ی گیاهی فسرده می کند داستانی غم آور در میان بس آشفته مانده قصه ی دانه اش هست و دامی وز همه گفته ناگفته مانده از دلی رفته دارد پیامی داستان از خیالی پریشان ای دل من ، دل من ، دل من بینوا ، مضطرا ، قابل من با همه خوبی و قدر...
-
ارامش
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 11:58
یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد. پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و .. بقیه رو به دختر کوچولو...
-
تصادف
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 17:13
یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوری می کنه . بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه . ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن. وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان ، رانندهء خانم بر میگرده میگه: - آه چه جالب شما مرد هستید!…. ببینید چه بروز ماشینامون اومده !همه چیز...
-
الهم عجل لولیک افرج
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 00:57
کدام گوشه ی دنیا نهفته روی چو ماهت اله من ز که پرسم نشان یوسف چاهت / چقدر ناز غزل را کشیده ام که سراید تمام سوز دلم را ز دوردست نگاهت / به کوچه های عبورت چقدر آب بپاشیم یواشکی من و این چشم های مانده به راهت / هنوز می رسد از لا به لای این همه تقویم صدای ندبه و زاری ز جمعه های پگاهت / چه قصه ها که شنیدم ز کودکی ز ظهورت...
-
ظهور خواهد کرد
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 00:54
عاقبت او ظهور خواهـــــــــــد کرد خاک را غرق نور خواهد کرد روزی از این کویر. این برهـــــــــوت ابر رحمت عبور خواهــد کرد دل مارا که خشک و پژمرده است همــــچو باغ بلور خواهد کرد آه می آید او که لبخنــــــــــــــدش عاشقان را صبـــور خواهد کرد سینه ها را ز کینه خواهد شست غصه ها را بدور خواهـــــد کرد آه سوگند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 00:51
مهــدی اگر از منـتــظـرانــت بــودیــم چون دیده ی نرگس نـگـرانـت بـودیــم با این همه رو سیاهی و سنگ دلی ای کاش که از هم سفرانت بودیم
-
دماغ
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 19:23
انگشت کرد توی دماغ کوچکش و اهسته مالید گوشه ی فرش مادر دید کتک مفصلی خورد و بعد ازآن انگشت میکرد توی دماغ کوچکش و اهسته و با دقت میمالید به لباس های مادر توی کمد!
-
جنبه !!
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 20:51
مردی میخواست زنش را طلاق دهد. دوستش علت را جویا شد و او گفت: این زن از روز اول همیشه می خواست من را عوض کند. مرا وادار کرد سیگار و مشروب را ترک کنم.. لباس بهتر بپوشم، قماربازی نکنم، در سهام سرمایهگذاری کنم و حتی ... مرا عادت داده که به موسیقی کلاسیک گوش کنم و لذت ببرم! دوستش گفت: اینها که میگویی که چیز بدی نیست!...
-
شاعر بی پول
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 20:45
یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت : من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارم . اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟ برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند. نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت این پول چیه ؟.... تو که پول نداشتی . نصرت رحمانی گفت :...
-
زهر و عسل
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 20:34
مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد و ... استادش رفت.شاگردهم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان...
-
نمی دانستم
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 17:21
نگهت آفت جان بود نمی دانستم حاصل عشق زیان بود نمی دانستم تا که مجذوب نگاه تو شدم فهمیدم عشق هم در نوسان بود نمی دانستم عاشقی گفت که این عشق جگر می خواهد راستی حرف همان بود نمی دانستم عمر ما هم سپری شد به فراز و به نشیب ره نه این بود نه آن بود نمی دانستم سوختن این همه خوش باوری و خامی ها تجربه درس زمان بود نمی دانستم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 22:46
-
زمستان است
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 21:48
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است . کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را . نگه جز پیش پا را دید ، نتواند ، که ره تاریک و لغزان است . وگر دست محبت سوی کس یاری، به اکراه آورد دست از بغل بیرون ، که سرما سخت سوزان است . نفس کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک...
-
دارویی مفید برای سرفه
شنبه 25 دیماه سال 1389 17:35
یه شب ، وقتی نلسون راکفلر ، ثروتمند معروف و زنش، از گردش بر گشتند ، زن دچار سرفه ناگهانی شد و مدام سرفه کرد. شوهرش با اضطراب و دستپاچگی پرسید: عزیزم بگو چی برم برای گلوت بخرم. زن: اون گردنبند زمرد سبزی که در جواهر فروشی سر کوچه دیدم
-
حکمت نصف بودن دیه زنان
شنبه 25 دیماه سال 1389 17:21
زنی رو به خدا کرد و گفت: چرا باید دیه ما نصف مردها باشد؟ خداوند مهربانانه فرمود: بنده ی من! اگر با کشتن، تو را از شوهرت بستانند، به او بیست میلیون می رسد، ولی اگر او را بکشند تو صاحب چهل میلیون می شوی زن خندید و گفت: خدایا حکمتت را شکر!
-
روشهای مختلف معلم ازاری
شنبه 25 دیماه سال 1389 17:07
راه هایی 100% تضمین شده برای ذله کردن معلم ها. جمع آوری شده توسط کارشناسان خبره در این زمینه 1)روی اصطلاحات معلم تاکید کنید. این روش خیلی خوبیه ما 4 تا معلم رو با این روش ناک اوت کردیم. انقدر حا ل میده که نگو. 2)سرکلاس هر 10 دقیقه یکبار بگید کلاس خسته کنندس. 3)با گلوی خودتان صدا در آورید. البته این گزینه مهارت بسیار...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 21:46
-
ظهور کن
جمعه 24 دیماه سال 1389 21:02
ای آشنای غربت جمعه ظهور کن یک مرتبه زکوچه ما هم عبور کن حک شد به روی بال قنوت نمازمان این خواهش قدیمی آقا ظهور کن چشم انتظار قایق صیاد مانده ام محض خدا بیا و مرا صید تور کن من را که دور ماندهام از خاک کربلا اقا بیا و همسفر بال نور کن یک شب بیا میان حسینیه عزا یادی زروضه های کنار تنور کن
-
و باز هم انتظار
جمعه 24 دیماه سال 1389 20:42
نشسته ام به امیدی که شاه زیبایی بیاید از ره و برهاندم ز تنهایی تمام هفته به امید شنبه ای آزاد کنیسه ها و من و جام زرد صهبایی مسیح مریم یکشنبه ها به ناقوست بیا که خسته ام از انتظار ترسایی دوشنبه ها همه مستند شاعران گویی که رودکی بسراید به سبک نیمایی سه شنبه ها من و این جام از تهی لبریز و چارشنبه که هستم به اوج شیدایی...
-
آرایشگر و ادای نذر
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 12:08
در لوس آنجلس آمریکا، آرایشگری زندگی میکرد که سالها بچهدار نمیشد. او نذر کرد که اگر بچهدار شود، تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند. بالاخره خدا خواست و او بچهدار شد! روز اول یک شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد. پس ازپایان کار، هنگامیکه قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز...
-
غزلی بسیار زیبا از سعدی
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 08:58
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران با ساربان بگویید احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل به روز باران بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران ای صبح شبنشینان، جانم به طاقت آمد از بس که دیر ماندی چون شام...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 20:23
-
مرد مهربان
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 16:43
تعدادی مرد در رخت کن یک باشگاه گلف هستند... . موبایل یکی از آنها زنگ می زند, مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیکر می گذارد و شروع به صحبت می کند. همه ساکت میشوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند! مرد: بله بفرمایید... زن: سلام عزیزم!... منم!... باشگاه هستی؟ مرد: سلام بله باشگاه هستم. زن: من الان توی فروشگاهم یک...
-
داستان عجیب
شنبه 18 دیماه سال 1389 21:34
این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند. کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک...
-
به دنبال کسی جامانده از پرواز میگردم
شنبه 18 دیماه سال 1389 21:21
به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز میدانم به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر من از آغاز در خاکم نَمی از عشق می بینم مرا می ساختند ای کاش از آب و گلی دیگر طوافم لحظه...